جدول جو
جدول جو

معنی سنقور - جستجوی لغت در جدول جو

سنقور
(سُ)
رجوع به سنقر شود
لغت نامه دهخدا
سنقور
ترکی تازی گشته باز از مرغان شکاری
تصویری از سنقور
تصویر سنقور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقور
تصویر منقور
کنده شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنور
تصویر سنور
گربه، مهتر، بزرگ، بیخ دم، مهره های گردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقنقور
تصویر سقنقور
جانوری دوزیست شبیه سوسمار دارای چهار دست و پا و دم کوتاه که قدش تا ۲۵ سانتی متر می رسد، ریگ ماهی، ریگ زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنیور
تصویر سنیور
از القاب و عناوین اشرافی اروپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگور
تصویر سنگور
سله، سبد، زنبیل
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، سپندوز، بادریسه، شنگرک، سنگرک، چناب، کلیچۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
یکی از ساز های زهی که سیم های بسیار (حدود ۷۲ سیم) بر روی آن کشیده شده و با دو مضراب چوبی بلند نواخته می شود و از قدیمی ترین سازهای ایران است
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
چاهک پشت دانۀ خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است که ساج ازاو خیزد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
از سمندور تا بخیزد عود
تا همی ساج خیزد از سندور.
خسروی
لغت نامه دهخدا
(فُ)
سوراخ شرم انسان. (منتهی الارب). فنقوره
لغت نامه دهخدا
گرمی، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، آهنی است که بدان خر را داغ کنند، (منتهی الارب)، آهنی است که در آتش می تابند و اسب و شتر و امثال آن را با آن داغ و نشان می نهند، (احمد بهمنیار، در تعلیقات تاریخ بیهق ص 336)، نوعی زخم و جراحت: در هر ولایتی آفتی و مرضی بود زشت، در ولایت دهستان، ساقور خیزد و آن ریشی بود پلید، (تاریخ بیهق ص 31)، و این تسمیه ظاهراً بطریق و بسبب مشابهت است، (بهمنیار، تعلیقات همان کتاب ص 336)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
طعامی است که از سر و بال طایران می سازند. (آنندراج). و ظاهراً کلمه مجعول است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خرطوم و آن را فیل و پشه هر دو دارند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سله ای باشد که فقاعیان شیشه ها و کوزه های فقاع را که بوزه باشد در میان آن بچینند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). سلۀ فقاعیان که فقاع در آن چینند. (اوبهی). سنجور. (مهذب الاسماء) :
اگر چون زر نخواهی رای عاشق
منه بر گردنم چون سیم سنگور.
سنائی.
نارسیده ترنج با رودش
چون فقع کوزه و چوسنگور است.
ابوالفرج رونی (دیوان چ چابکن مستشرق روسی ص 29).
، بادریسۀ دوک، و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند و به عربی فلکه خوانند، نام مرغی. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
معرب سنگور. (مهذب الاسماء). رجوع به سنگور شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام سازی است. یکی از قدیمترین و کاملترین سازهای ایرانی که بشکل ذوزنقتین ساخته و سیمهای بسیاری بر روی آن کشیده شده است و آنرا بوسیلۀ دو مضراب چوبی نوازند. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از ساز برای بازیچۀ اطفال که بر دو لب چسبانند و از یک سو بسوی دیگر کشند و در وی دمند و آوازی از آن برآرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرگین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تهی کرده شده وخالی کرده و سوراخ شده. (ناظم الاطباء) ، نقرشده. کنده. کنده شده. کنده کاری شده: صورت معشوق در حجرالاسود سینه شان منقوش است و صورت محبت در قالب ایشان منقور. (مقامات حمیدی). از بت خانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که بر کتابت آن ثبت کرده بودند که... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 352)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
به لغت رومی جانوری است شبیه بسوسمار. گویند گزنده است و در وقت گزیدن اگر عضو خود را شخصی به آب رسانیدو زود به آب درآمد بهتر و الا او می شاشد و در بول خود میغلطد آن شخص میمیرد و اگر آن شخص آب یافت و در آب درآمد سقنقور میمیرد و بیشتر از کنار رود نیل آورند. (برهان) (آنندراج). جانوری است به فارسی ریگ ماهی که بر کنار نیل یافته شود گوشت آن بسیار مشهی است. (منتهی الارب). دوم جانوری است از حشرات الارض مثل سوسمار یعنی گوه گوشت او بغایت مقوی باه است. (غیاث). نوعی از خزندگان از تیره سوسماران که در صحراهای آسیاو اروپا و آفریقا زیست میکند. رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زردرنگ با نوارهای تیره و پوست شکمش سفید است. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25سانتیمتر برسد. اسقنقور. ریگ ماهی. سقنقر. نهنگ دشتی. ورل ماهی. سقنقس. (فرهنگ فارسی معین) :
جهانداری کجا آید ز نااهل
سقنقوری کجا آید ز کافور.
انوری.
نوعروس از ره نشینان شکر کی گوید بدانک
دام عنین از سقنقور مزور ساختند.
خاقانی.
ساق او ماهی سقنقور است
که تقاضا کند بدو عنین.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
ترکی باز از مرغان شکاری ترکی تازی گشته باز از مرغان شکاری یکی از گونه های باز است که بومی مناطق سردسیر است. پرنده ایست بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش در شکاف سنگها و صخره های مرتفع و غیر قابل عبور تهیه میکنند. ماده حیوان 3 تا 4 تخم میگذارد. نر و ماده متناوبا روی تخمها می خوابند جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قویتر است و در شکار بسیار تیز پر و چابک است شنقار، خط اتحادی که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد میسازد. یا نوت سنقر شده. نوتی که قوت خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنور
تصویر سنور
گربه، مهره های گردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر کنده کنده کاری شده، ساییده کنده شده نقر شده کنده، سوراخ شده، ساییده شده. یا منقور بودن، کنده شدن: (این جمله بر لوحه منقور بود)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنتور در فرهنگ عربی به فارسی لاروس این واژه را یونانی دانسته که درست نیست سنتور یکی از ساز های باستانی ایرانی است
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از قدیمترین و کاملترین سازهای ایرانی که به شکل ذوزنقتین ساخته شده و سیمهای بسیار بر روی آن کشیده شده است و آنرا به وسیله دو مضراب چوبی نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
سقنقس لاتینی تازی گشته ریگ ماهی ریگزاد ورل ماهی یونانی از جانوران ریک ماهی ورل ماهی: جانوری است همانند سوسمار که هم در آب و هم در خشکی می باشد و آن را به رومی سقنقور خوانند نهنگ دشتی نوعی از خزندگان از تیره سوسماران که در صحراهای آسیا و اروپا و افریقا زیست میکند رنگ پوست آن در قسمت پشت غالبا صورتی و گاهی زرد رنگ با نوارهای تیره و پوست شکمش سفید است. قد سقنقور حداکثر ممکن تا 25 سانتیمتر برسد اسقنقور ریگ ماهی سقنقر نهنگ دشتی ورل ماهی سقنس
فرهنگ لغت هوشیار
گرمی، داغزن ابزاری که بدان چارپایان را داغ نهند، ریش زخم گرمی حرارت، آهنی که بدان چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقور
تصویر منقور
((مَ))
کنده شده، نقر شده، کنده، سوراخ شده، ساییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقنقور
تصویر سقنقور
((سَ قَ))
نوعی خزنده از تیره سوسماران، رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زرد با نوارهای تیره است، پوست شکمش سفید می باشد. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25 سانتیمتر برسد، اسقنقور، ریگ ماهی، سقنقر، نهنگ دشتی، ورل ماهی، سقنس
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
از سازهای ایرانی به شکل ذوزنقه که دارای سیم های بسیاری است و به وسیله دو مضراب چوبی نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقور
تصویر ساقور
گرمی، حرارت، آهنی که با آن چارپایان را داغ کنند، نوعی زخم و جراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنور
تصویر سنور
((س نَُ))
گربه
فرهنگ فارسی معین
کند مخالف تیز
فرهنگ گویش مازندرانی
صنوبر
فرهنگ گویش مازندرانی