نام برج ششم و آن بصورت دختر است دامن فروهشته و سر او بمغرب و شمال و پای او بمشرق و جنوب، دست چپ آویخته دارد با پهلوی خود و دست راست او بلند است برابر دوش و خوشۀ گندم را بدان دست گرفته، به همین سبب به اسم سنبله مسمی است. (آنندراج). نام برجی از بروج فلک. (منتهی الارب). نام صورتی از صور بروج دوازده گانه فلکیه و آن برج ششم است و نام دیگر آن عذرا باشد و آنرا بر صورت زنی توهم کنند که او را دو بال است و از کواکب او سماک اعزل است که ستاره ای است روشن از قدر اول. (جهان دانش). اول آن مطابق است تقریباً با ششم شهریور ماه جلالی و بیست و سیم اوت. (یادداشت مؤلف) : چون در اسد رسیدی چون سنبله سنانکش از ضربت الف سان کردی چو شین و دالش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228). سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار. خاقانی. کمتر از داس سر سنبله دان اسد چرخ بمیزان اسد. خاقانی. - سنبلۀ آسمان، سنبلۀ چرخ. برج سنبله: این مرغ عرش ار طلب دانه ای کند آن دانه جز ز سنبلۀ آسمان مخواه. خاقانی
نام برج ششم و آن بصورت دختر است دامن فروهشته و سر او بمغرب و شمال و پای او بمشرق و جنوب، دست چپ آویخته دارد با پهلوی خود و دست راست او بلند است برابر دوش و خوشۀ گندم را بدان دست گرفته، به همین سبب به اسم سنبله مسمی است. (آنندراج). نام برجی از بروج فلک. (منتهی الارب). نام صورتی از صور بروج دوازده گانه فلکیه و آن برج ششم است و نام دیگر آن عذرا باشد و آنرا بر صورت زنی توهم کنند که او را دو بال است و از کواکب او سماک اعزل است که ستاره ای است روشن از قدر اول. (جهان دانش). اول آن مطابق است تقریباً با ششم شهریور ماه جلالی و بیست و سیم اوت. (یادداشت مؤلف) : چون در اسد رسیدی چون سنبله سنانکش از ضربت الف سان کردی چو شین و دالش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228). سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار. خاقانی. کمتر از داس سر سنبله دان اسد چرخ بمیزان اسد. خاقانی. - سنبلۀ آسمان، سنبلۀ چرخ. برج سنبله: این مرغ عرش ار طلب دانه ای کند آن دانه جز ز سنبلۀ آسمان مخواه. خاقانی
یک خوشۀ گندم و جو و مثل آن. ج، سنابل. (آنندراج). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره). ج، سنبلات، سنابل. (فرهنگ فارسی معین). خوشه. ج، سنابل. (منتهی الارب) : کسان ذخیرۀ دنیا نهند و غلۀ او هنوز سنبله باشد که رفت در میزان. سعدی (دیوان چ مصفا ص 724). ، گونه ای که از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشد. سنبلچه سنبلک. (فرهنگ فارسی معین). - سنبلۀ آبی، لسان البحر. (فرهنگ فارسی معین). - سنبلۀ پائیز، گل حضرتی. (فرهنگ فارسی معین)
یک خوشۀ گندم و جو و مثل آن. ج، سنابل. (آنندراج). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره). ج، سنبلات، سنابل. (فرهنگ فارسی معین). خوشه. ج، سنابل. (منتهی الارب) : کسان ذخیرۀ دنیا نهند و غلۀ او هنوز سنبله باشد که رفت در میزان. سعدی (دیوان چ مصفا ص 724). ، گونه ای که از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشد. سنبلچه سنبلک. (فرهنگ فارسی معین). - سنبلۀ آبی، لسان البحر. (فرهنگ فارسی معین). - سنبلۀ پائیز، گل حضرتی. (فرهنگ فارسی معین)
نانی باشد که از آرد گاورس و ارزن پزند. (برهان). نانی که ازگاورس پزند. (فرهنگ رشیدی). نان گاورسین. (اوبهی). نان گاورس و یا ارزن. (از ناظم الاطباء) : گفتم که ارمنیست مگر خواجه بوالعمید کو نان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر (از حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی). ، و امروز در تداول زنان، نان سخت و زفت و ورنیامده را گویند یعنی بسیار بسیار سخت و زفت. (یادداشت بخط مؤلف)
نانی باشد که از آرد گاورس و ارزن پزند. (برهان). نانی که ازگاورس پزند. (فرهنگ رشیدی). نان گاورسین. (اوبهی). نان گاورس و یا ارزن. (از ناظم الاطباء) : گفتم که ارمنیست مگر خواجه بوالعمید کو نان گندمین نخورد جز که سنگله. بوذر (از حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی). ، و امروز در تداول زنان، نان سخت و زفت و ورنیامده را گویند یعنی بسیار بسیار سخت و زفت. (یادداشت بخط مؤلف)
یک آشام. (منتهی الارب) (آنندراج). یک آشام از آب. (ناظم الاطباء). جرعه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جرعه ای از خمر یا آب یا شیر و جز آن. (از المنجد) ، آنچه از دهن مشک به دست برآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آنچه از دهان مشک با دست بردارند. (ناظم الاطباء)
یک آشام. (منتهی الارب) (آنندراج). یک آشام از آب. (ناظم الاطباء). جرعه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جرعه ای از خمر یا آب یا شیر و جز آن. (از المنجد) ، آنچه از دهن مشک به دست برآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آنچه از دهان مشک با دست بردارند. (ناظم الاطباء)
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال