یک خوشۀ گندم و جو و مثل آن. ج، سنابل. (آنندراج). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره). ج، سنبلات، سنابل. (فرهنگ فارسی معین). خوشه. ج، سنابل. (منتهی الارب) : کسان ذخیرۀ دنیا نهند و غلۀ او هنوز سنبله باشد که رفت در میزان. سعدی (دیوان چ مصفا ص 724). ، گونه ای که از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشد. سنبلچه سنبلک. (فرهنگ فارسی معین). - سنبلۀ آبی، لسان البحر. (فرهنگ فارسی معین). - سنبلۀ پائیز، گل حضرتی. (فرهنگ فارسی معین)