جدول جو
جدول جو

معنی سنجرستان - جستجوی لغت در جدول جو

سنجرستان
خانقاه، جای وجد و سماع
تصویری از سنجرستان
تصویر سنجرستان
فرهنگ فارسی عمید
سنجرستان
(سَ جَ رِ)
خانقاه. و آن جائی است که مردمان در آن وجد و سماع کنند. چه سنجر به معنی مردمان صاحب حال و ستان جای بسیار چیزها باشد. (برهان) (آنندراج). آنجا که مشایخ درویشان در آنجا عبادت دریافت کنند. (انجمن آرا). اما این لغت دساتیری است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انارستان
تصویر انارستان
باغی که دارای درختان انار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارستان
تصویر نارستان
انارستان، باغ انار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
آموزشگاهی که در آنجا فنون هنری از قبیل نقاشی، موسیقی و امثال آن ها تعلیم داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگستان
تصویر سنگستان
زمینی که در آن سنگ بسیار باشد، سنگلاخ
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ظَ رِ)
پر از نظر. پر از نگاه. سراپا نگاه:
خویش را خوانم از ارباب نظر می رسدم
دیده از شوق تماشا نظرستان گشته ست.
ظهوری (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنۀ کوه گیسکان واقع است، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و بادام و انگور و خرما و مرکبات و سیب است. مردمش به زراعت و بافتن گلیم و قالی مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ رِ)
جای آموختن هنر. مدرسه متوسطه که در آن به دانش آموزان کارهای هنری می آموزند
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ رِ)
درختستان و جایی که دارای درخت باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 358 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگلاخ. (فرهنگ اسدی). زمینی پر از سنگ. (یادداشت بخط مؤلف). زمین و جایی که انبوه از سنگ باشد و خاک نداشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سرگشته دلی دارم در پای جهان مفکن
نارنج بسنگستان مسپار نگهدارش.
خاقانی.
بهور هندوان آمد خزینه
بسنگستان غم رفت آبگینه.
نظامی.
در کنار رودخانه ها و سنگستان و زمین ریگ بوم نیکو شود (سفیددار) . (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بیات بخش نوران شهرستان ساوه. دارای 142 تن سکنه است. آب آن از رود خانه مزدقان. محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
سگ پستان. سپستان. (الابنیه عن حقایق الادویه، از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بُ لِ)
جائی که سنبل میروید. و آنجا که سنبل فراوان باشد:
مژه ها و چشم مستش به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی.
عراقی.
و در بیت زیر کنایه از عارض است:
سنبلستان خطم خشک نگشته ست هنوز
بمن آئید که آهوی ختائید همه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ بزرگی است بین بادغیس و مرورود و از این ناحیه است بغشور و پنج ده. (از معجم البلدان) : و لشکر به پسر خویش ابوعلی دادن و او را بر صوب سیستان گسیل کردن تا مهم آن طرف به آخر رساند... و بادغیس کنجرستاق به زیادت در اعتداد او فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 78)
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
دهی جزء دهستان سربندپایین بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی جنوب باختری آستانه و 42 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 594 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه. محصولش غلات، بنشن، پنبه، انگور و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
باغ انجیر: بوزنه گرد انجیرستان میگشت و یک یک را مطالعه میکرد. (سندبادنامه ص 164)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
یکی از دههای کوچک بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بُ رِ)
دهی است در سبزوار. (یادداشت مؤلف) ، فراخ شدن رودبار. (ناظم الاطباء) (آنندراج). انبطح الوادی، فراخ شد رودبار. (منتهی الارب). و رجوع به منبطح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
باغ انار. (آنندراج). باغی که همه یا بیشتر آن درخت انار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ رِ)
جای آکنده از عنبر. عنبرسار. عنبرزار:
از تو وقف صبحدم کاکل پریشان ساختن
وز صبا مغزجهانی عنبرستان ساختن.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان با 144 تن سکنه. آب آن از رود خانه چرزه و محصول آن غلات، پنبه، ماش، گردو و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رِ)
درختستان چنار. (ناظم الاطباء). باغستان چنار. چنارزار. جای کاشتن و روییدن چنار بسیار. مدلبه. (منتهی الارب) : و باید که زمینی مفرد جهت چنارستان معین کنند و شاخ آن درهم نشانند. (از فلاحتنامه). رجوع به چنار و چنارزار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
مخبز. (محمود بن عمر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نانوایی. خبازی. (یادداشت ایضاً). رجوع به تنورخانه و تنور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ سَ)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنۀ آن 783 تن. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات، میوه، ابریشم و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِجِ)
شهری است بمشرق، معرب سیستان. (آنندراج). ولایت و ناحیه بزرگیست. گویند نام بلوکیست و نام شهرش زرنج است و تا هرات ده روز است و در طرف جنوبی این شهر واقع شده، زمینش ریگزار سرابست و اتصالاً باد میوزد. (از معجم البلدان). اسم شهری است از شهرهای خراسان. (المعرب جوالیقی ص 198). عوام سگستان گفتند و عرب معرب کردند سجستان خواندند. (نزهه القلوب). و سیستان را اصل سگستانست و از این رو به تازی سجستان نویسند که گاف را جیم گردانند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66) :
نه میر خراسان پسندد ورا
نه شاه سجستان نه میر خلاف.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 331).
سلطان ملک سجستان بگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). با ده هزار سوار به سجستان رفت. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به سیستان شود
لغت نامه دهخدا
مدرسه متوسطه ای که درآن انواع هنر (زیبا و غیر آن) را به هنرجویان آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انارستان
تصویر انارستان
باغ و زمینی که در آن درختهای انارکشت شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجستان
تصویر سجستان
پارسی تازی گشته سگستان سگزتان سیستان سگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنرستان
تصویر هنرستان
((هُ نَ رِ))
آموزشگاهی که در آنجا انواع هنر تعلیم داده می شود، هنرسرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارستان
تصویر نارستان
((ر))
انارستان، باغ انار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپرستان
تصویر سرپرستان
مسئولان
فرهنگ واژه فارسی سره