مملکت بربر. (ناظم الاطباء). بربرزمین: زبانگ تبیره به بربرستان تو گفتی زمین گشت لشکرستان. فردوسی. شه بربرستان بچنگ گراز گرفتار شد با چهل سرفراز. فردوسی. شه بربرستان بیاراست جنگ زمانه دگرگونه تر شد برنگ. فردوسی. رجوع به بربر شود
آنانی که مطیع و منقاد شاهان می باشند. پادشاه پرستان: وزان پس سوی زابلستان شود برآئین خسروپرستان شود. فردوسی. فرستید سوی شبستان ما بنزدیک خسروپرستان ما. نظامی. چو خسروپرستان پرستش نمود هم او را و هم شاه خود را ستود. نظامی
خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). بعربی حدیقه یعنی باغی که گرد آن دیوار کشند. (مجموعۀ مترادفات ص 134) : از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندر خزان میدار بند. کسایی. بالاء قرمیسین جایها ساخته بود تا بکنار رود بزرگ از سرابستانها و باغها بتابستان مقام ساختی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). مگر طوبی سر آمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم. سعدی
خانقاه. و آن جائی است که مردمان در آن وجد و سماع کنند. چه سنجر به معنی مردمان صاحب حال و ستان جای بسیار چیزها باشد. (برهان) (آنندراج). آنجا که مشایخ درویشان در آنجا عبادت دریافت کنند. (انجمن آرا). اما این لغت دساتیری است