تکۀ کاغذ یا پارچه با سطح زبر که بیشتر در کارهای نجاری و نقاشی برای ساییدن چوب و تخته به کار می رود، آلومینی به صورت ذرات و به رنگ های سیاه، خاکستری یا سرخ و بسیار سخت که در اسید حل نشده، در حرارت هم ذوب نمی شود و برای صیقلی کردن و جلا دادن فلزات به کار می رود
تکۀ کاغذ یا پارچه با سطح زبر که بیشتر در کارهای نجاری و نقاشی برای ساییدن چوب و تخته به کار می رود، آلومینی به صورت ذرات و به رنگ های سیاه، خاکستری یا سرخ و بسیار سخت که در اسید حل نشده، در حرارت هم ذوب نمی شود و برای صیقلی کردن و جلا دادن فلزات به کار می رود
سخته. موزون. (آنندراج) ، پخته. آزموده. مجرب. ممتحن. جاافتاده. سخته، نیک اندیشیده. نیک سگالیده (سخن یا نکته). - بسنجیده، سخته. موزون. جاافتاده. پخته: بسنجیده چون کار هر نیکخو پسندیده چون مهر هر مهربان. فرخی. - معنی سنجیده، از روی اندیشه: معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است. محسن تأثیر (ازآنندراج). گر سخن گستر ندارد قدر و مقداری چه غم وزن او ظاهر شود از معنی سنجیده اش. محسن تأثیر
سخته. موزون. (آنندراج) ، پخته. آزموده. مجرب. ممتحن. جاافتاده. سخته، نیک اندیشیده. نیک سگالیده (سخن یا نکته). - بسنجیده، سخته. موزون. جاافتاده. پخته: بسنجیده چون کار هر نیکخو پسندیده چون مهر هر مهربان. فرخی. - معنی سنجیده، از روی اندیشه: معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است. محسن تأثیر (ازآنندراج). گر سخن گستر ندارد قدر و مقداری چه غم وزن او ظاهر شود از معنی سنجیده اش. محسن تأثیر
سوراخ کردن و سفتن. (انجمن آرا) (آنندراج). سنبانیدن: چنان آبی که گردد سخت بسیار بسنبد زیر بند خویش ناچار. (ویس و رامین). که آیات قرآن و شعر حجت دل دیوان بسنبد همچو پیکان. ناصرخسرو. و اگر سبب آن تیزی خون باشد که رگ را بسنبد و بخورد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کآن چاره چو سنبیدن کوه است بسوزن وآن حیله چو پیمودن آب است بغربال. امیرمعزی. سم او سنبد حجر را یک زمان الماس وار پس بزودی زو برون آید چو آتش از حجر. سنایی. زخم تو ز بس صواب زخمی سنبد بسنان سنان دیگر. سوزنی. چون سنجق شاهیش بجنبد پولادین صخره را بسنبد. نظامی. بگیرند هنگام تک باد را بناخن بسنبند پولاد را. نظامی. ، فرورفتن. داخل شدن. فروشدن. دررفتن: ز صد فرسنگی آید بر در غار در او سنبدچو در سوراخ خود مار. نظامی. ، تکیه کردن و تکیه دادن، پشتی داده شدن، فریفتن. مکر و غدر کردن. (ناظم الاطباء) ، در زیر پای آوردن. (برهان) (ناظم الاطباء)
سوراخ کردن و سفتن. (انجمن آرا) (آنندراج). سنبانیدن: چنان آبی که گردد سخت بسیار بسنبد زیر بند خویش ناچار. (ویس و رامین). که آیات قرآن و شعر حجت دل دیوان بسنبد همچو پیکان. ناصرخسرو. و اگر سبب آن تیزی خون باشد که رگ را بسنبد و بخورد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کآن چاره چو سنبیدن کوه است بسوزن وآن حیله چو پیمودن آب است بغربال. امیرمعزی. سم او سنبد حجر را یک زمان الماس وار پس بزودی زو برون آید چو آتش از حجر. سنایی. زخم تو ز بس صواب زخمی سنبد بسنان سنان دیگر. سوزنی. چون سنجق شاهیش بجنبد پولادین صخره را بسنبد. نظامی. بگیرند هنگام تک باد را بناخن بسنبند پولاد را. نظامی. ، فرورفتن. داخل شدن. فروشدن. دررفتن: ز صد فرسنگی آید بر در غار در او سنبدچو در سوراخ خود مار. نظامی. ، تکیه کردن و تکیه دادن، پشتی داده شدن، فریفتن. مکر و غدر کردن. (ناظم الاطباء) ، در زیر پای آوردن. (برهان) (ناظم الاطباء)
سنگی است که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنندو نگین را با آن بتراشند و جلا دهند و در دواها نیز بکار برند. گویند: معدن آن سنگ در جزائر دریای چین است و معرب آن سنباذج است. (برهان) (آنندراج) (الفاظ الادویه). و مأخذ این لغت همان سنبیدن یعنی سوراخ کردن است. (آنندراج). سمباده، سنبادج معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) : و از او (ناحیت قامرون بهندوستان) سنباده و عود تر خیزد. (حدود العالم). باده ای دید بدان جام درافتاده که بن جام همی سفت چو سنباده. منوچهری. در آن که بسی کان سنباده بود هم الماس و یاقوت بیجاده بود. اسدی. ، سیلیکات، آلومینیومی است برنگهای خاکستری، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن بفلزات بکارمیرود. (فرهنگ فارسی معین)
سنگی است که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنندو نگین را با آن بتراشند و جلا دهند و در دواها نیز بکار برند. گویند: معدن آن سنگ در جزائر دریای چین است و معرب آن سنباذج است. (برهان) (آنندراج) (الفاظ الادویه). و مأخذ این لغت همان سنبیدن یعنی سوراخ کردن است. (آنندراج). سمباده، سنبادج معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) : و از او (ناحیت قامرون بهندوستان) سنباده و عود تر خیزد. (حدود العالم). باده ای دید بدان جام درافتاده که بن جام همی سفت چو سنباده. منوچهری. در آن که بسی کان سنباده بود هم الماس و یاقوت بیجاده بود. اسدی. ، سیلیکات، آلومینیومی است برنگهای خاکستری، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن بفلزات بکارمیرود. (فرهنگ فارسی معین)