جدول جو
جدول جو

معنی سنبیده - جستجوی لغت در جدول جو

سنبیده
سوراخ شده
تصویری از سنبیده
تصویر سنبیده
فرهنگ فارسی عمید
سنبیده
(سُمْ دَ / دِ)
سفته. سوراخ شده
لغت نامه دهخدا
سنبیده
سوراخ شده سفته، کاویده
تصویری از سنبیده
تصویر سنبیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ کاغذ یا پارچه با سطح زبر که بیشتر در کارهای نجاری و نقاشی برای ساییدن چوب و تخته به کار می رود، آلومینی به صورت ذرات و به رنگ های سیاه، خاکستری یا سرخ و بسیار سخت که در اسید حل نشده، در حرارت هم ذوب نمی شود و برای صیقلی کردن و جلا دادن فلزات به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبیده
تصویر جنبیده
تکان خورده، حرکت کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
سفتن، سوراخ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
بنایی که سقف و دیوارهای آن بر روی هم فروریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
وزن شده، اندازه گرفته شده، آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
کوبیده و نرم شده، سوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبنده
تصویر سنبنده
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید
(خَمْ دَ /دِ)
نامدار. مشهور. معروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
در تداول عوام بجای ساییده آید: رنگ سابیده. رجوع به ساییده شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ /دِ)
سخته. موزون. (آنندراج) ، پخته. آزموده. مجرب. ممتحن. جاافتاده. سخته، نیک اندیشیده. نیک سگالیده (سخن یا نکته).
- بسنجیده، سخته. موزون. جاافتاده. پخته:
بسنجیده چون کار هر نیکخو
پسندیده چون مهر هر مهربان.
فرخی.
- معنی سنجیده، از روی اندیشه:
معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد
گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
گر سخن گستر ندارد قدر و مقداری چه غم
وزن او ظاهر شود از معنی سنجیده اش.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(لَهَْ وْ کَ دَ)
سوراخ کردن و سفتن. (انجمن آرا) (آنندراج). سنبانیدن:
چنان آبی که گردد سخت بسیار
بسنبد زیر بند خویش ناچار.
(ویس و رامین).
که آیات قرآن و شعر حجت
دل دیوان بسنبد همچو پیکان.
ناصرخسرو.
و اگر سبب آن تیزی خون باشد که رگ را بسنبد و بخورد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
کآن چاره چو سنبیدن کوه است بسوزن
وآن حیله چو پیمودن آب است بغربال.
امیرمعزی.
سم او سنبد حجر را یک زمان الماس وار
پس بزودی زو برون آید چو آتش از حجر.
سنایی.
زخم تو ز بس صواب زخمی
سنبد بسنان سنان دیگر.
سوزنی.
چون سنجق شاهیش بجنبد
پولادین صخره را بسنبد.
نظامی.
بگیرند هنگام تک باد را
بناخن بسنبند پولاد را.
نظامی.
، فرورفتن. داخل شدن. فروشدن. دررفتن:
ز صد فرسنگی آید بر در غار
در او سنبدچو در سوراخ خود مار.
نظامی.
، تکیه کردن و تکیه دادن، پشتی داده شدن، فریفتن. مکر و غدر کردن. (ناظم الاطباء) ، در زیر پای آوردن. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ دَ / دِ)
سنگی است که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنندو نگین را با آن بتراشند و جلا دهند و در دواها نیز بکار برند. گویند: معدن آن سنگ در جزائر دریای چین است و معرب آن سنباذج است. (برهان) (آنندراج) (الفاظ الادویه). و مأخذ این لغت همان سنبیدن یعنی سوراخ کردن است. (آنندراج). سمباده، سنبادج معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) : و از او (ناحیت قامرون بهندوستان) سنباده و عود تر خیزد. (حدود العالم).
باده ای دید بدان جام درافتاده
که بن جام همی سفت چو سنباده.
منوچهری.
در آن که بسی کان سنباده بود
هم الماس و یاقوت بیجاده بود.
اسدی.
، سیلیکات، آلومینیومی است برنگهای خاکستری، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن بفلزات بکارمیرود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ دَ / دِ)
بدررفته. (مؤید الفض-لاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
جاروب شده روفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابنده
تصویر سابنده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
در خور سابیدن ساییدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنبیده
تصویر گنبیده
جنبیده
فرهنگ لغت هوشیار
آلومینی است برنگهای خاکستری سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزلت به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
سوراخ کردن سفتن، کاویدن کاهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
پخته، آزموده، مجرب، نیک اندیشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده لرزیده، بنایی که سقف و دیوار های آن فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبیده
تصویر جنبیده
(جنبیدن) حرکت کرده تکان خوردن، لرزیده، مضطرب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
ساییده رنگ سابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
((سُ دَ))
سوراخ کردن، کاویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده، لرزیده، بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنباده
تصویر سنباده
((سُ دِ))
آلومینی است به رنگ های خاکستری، سرخ یا سیاه و بسیار سخت که برای صیقلی کردن و جلا بخشیدن به فلزات به کار می رود، سمباده و سنباذج نیز گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
سیار، سیاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
حساب شده
فرهنگ واژه فارسی سره
ساییده، سوده، کوبیده، نرم، زدوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دانا، فهمیده، مطلع
متضاد: نفهم، باوقار، موقر، وزین
متضاد: سبک، جلف، ناموقر، درست، صحیح، موثق
متضاد: ناسنجیده، نسنجیده، حساب شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد