جدول جو
جدول جو

معنی سنبوسک - جستجوی لغت در جدول جو

سنبوسک(سَمْ سَ)
سنبوسه و قطاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سنبوسک
پارسی تازی گشته سنبوسک (قطاب)
تصویری از سنبوسک
تصویر سنبوسک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سندوس
تصویر سندوس
(دخترانه)
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سابوس
تصویر سابوس
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نموسک
تصویر نموسک
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوسه
تصویر سبوسه
سپوسه، سپوس، شورۀ سر انسان، خاک اره
فرهنگ فارسی عمید
نوعی خوراک یا آش که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوشه می برند و در آن گوشت و پورۀ سیب زمینی می پیچند و طبخ می کنند، لچک زنانه، هر چیز سه گوشه، مثلث شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبوک
تصویر تنبوک
نوعی کمان کم قوّت و نرم
فرهنگ فارسی عمید
سازی کوچک شبیه چنگ با یک زبانۀ فلزی انعطاف پذیر که بین دندان ها یا لب ها قرار می گیرد و با زخمۀ انگشت یا کنارۀ دست به زبانه ملودی های ساده تولید می کند، در امور نظامی نوعی توپ کوچک که آن را روی شتر می بستند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
شیص. (مهذب الاسماء). و آن خرمائی است که هسته اش سخت نشود و از جنس ردی خرماست. رجوع به (منتهی الارب: شیص) و رجوع به خاره کابوسک و کابوشک شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ سِ)
اسم مصدر از انبوسیدن، انبودن. (فرهنگ اسدی از یادداشت مؤلف). نشأت. بعث. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انبوسیدن و انبودن شود
لغت نامه دهخدا
(سَمْ سَ / سِ)
شکل مثلث در لباس و سجاف جامه عموماً و در لچک زنان خصوصاً. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نانی است کوچک و شیرین آنرا قطاب خوانند. (آنندراج). قطاب. (ناظم الاطباء) : واگر بی خوابی رنجه دارد از برگ کوک، کدو و اسفاناخ سنبوسه سازند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در بزماورد و سنبوسه زهر پنهان و تعبیه کردند. (تاریخ بیهق ص 132)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ رَ)
تصغیر زنبور است. (برهان). مصغر زنبور. (ناظم الاطباء). زنبور کوچک. (فرهنگ فارسی معین). زنبور خرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در ترکی، بندوق کلان که بر شتر نهاده برند. (غیاث). توپ کوچک را گویند. (برهان). زنبوره. توپ کوچک و تفنگ بزرگ بمانند تفنگ و باروت و گلوله پرکرده آتش زنند و آن معروف است. (آنندراج). نوعی از توپ کوچک که آن را بر شتر حمل میکنند. (ناظم الاطباء). اصطلاح نظامیان قدیم، نوعی توپ کوچک که آنرا بر شتر می بستند، در دوران صفویه و قاجاریه. (از فرهنگ فارسی معین). نوعی تفنگ کوتاه یا توپ کوچکی که در ایران جهاز شتر استوار می کردند و زنبورک چی در عقب آن نشستی و هم بر شتر آنرا آتش میدادند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آنگاه که سلاحهای آتشین کشف گردید، این نام (زنبورک، کمان) به نوعی توپ کوچک قابل حمل اطلاق گردید و آن را بر پشت شتر قرار می دادند و بکار می بردند. (از دزی ج 1 ص 605) :
بر سپاه مخالفت هر روز
می زند دست فتنه زنبورک.
علی خراسانی (از آنندراج).
- زنبورک چی، آنکه زنبورک انداختی. سربازی که زنبورک را آتش میداد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زنبورک چی باشی، رئیس صنف زنبورک چیان فرمانده دسته زنبورک چیان. (یادداشت ایضاً).
- زنبورکخانه، محلی که زنبورک ها را در آن نگاهداری می کردند. (فرهنگ فارسی معین). ادارۀ زنبورک و زنبورکچیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنۀ دربند را گرفته توپخانه را بطرف دست راست و زنبورک خانه در طرف چپ نگاهداشته... (ابوالحسن گلستانه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- گود زنبورکخانه، محله ای به تهران. (یادداشت ایضاً). از محله های سابق جنوب شهر تهران.
، نوعی از اسلحه باشد سر آن به غایت تیز. (برهان). نوعی از پیکان سرتیز را گویند. (آنندراج). کمانی آهنین و نوک تیز. (فرهنگ فارسی معین). کمان فولادی... در نزد تاریخ نویسان بطریق های اسکندریه زنبورک تیری به کلفتی انگشت بزرگ و بطول یک ارش و دارای چهار رویه و انتهای آن آهنین بود و برای اینکه بطور مطمئن جهد بر آن پرهایی استوار می کردند و این تیر بسیار ثاقب بود و گاه که دو نفر که پشت سر یکدیگر قرار داشته به یک تیر ازاین، آن دو نفر دوخته می شدند. این تیر حتی از جوشن نظامیان عبور می کرد و به زمین می افتاد و گاهی هم در سنگهای دیوار فرومی رفت... (از دزی ج 1 ص 605) :
ز تیراندازی زنبورک از دور
مشبک سینه ها چون خان زنبور.
امیرخسرو (از آنندراج).
، گویند سازی است معروف. (آنندراج). زنبوره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زنبوره شود، (اصطلاح بنایان) کبوترخان حمام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در مجمع الفرس سروری به معنی اسبغول و اسفیوش آمده و آنرا به عربی بذر قطونا خوانند. (برهان) (آنندراج). سبیوش. اسپیوش. اسفرزه. اسپرزه. رجوع به اسپرزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سطبوس
تصویر سطبوس
یونانی گلنار گل انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوت
تصویر سنبوت
بد گو دژیاد (غیبت کننده) هیکل نمود نمودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبول
تصویر سنبول
فرانسوی نماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوق
تصویر سنبوق
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوسک
تصویر دبوسک
پنیرک خبازی نان کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبسه
تصویر سنبسه
شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبوک
تصویر تنبوک
دامنه زیرین و تسمه رکاب جناغ زین
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله (گندم جو)، نوعی مرض جلدی که در طبقه شاخی اپیدرم تحت تاثیر برخی قارچها پوسته پوسته شده و میریزد. یا سپوس سر. شوره سر که عبارت از پوسته بشره سر میباشد که بر اثر فعالیت قارچهای کچلی و برخی قارچهای انگلی دیگر که از سر بشکل پوسته ها و فلسهایی جدا میکند شوره سر سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
سبوس آرد گندم و جو، خشکیی مانند سبوس که در سر آدمی پیدا شود حزازه، نوزاد حشره ای که از آرد گندم پیدا شود و از آرد گندم و جو و برنج تغذیه کند و آن سیاه رنگ و کوچک است و در لای آرد چندم و جو و برنج حرکت کند و از ذرات آرد شده تغذیه نماید شپشه، ریزه چوب که از دم اره جدا شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوس
تصویر سابوس
اسبغول اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست است شیص. یا خاره کابوسک. غوره خرما پاره و خشک شده شیسف
فرهنگ لغت هوشیار
بزک (زنبور کوچک)، توفک توف (توپ) کوچکی که بر شتر می نهادند، کنگری از ابزارهای خنیا، انبوه مردم توده مردم زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که آنرا به شتر میبستند، کمانی آهنین و نوک تیز زنبرک زنبوره، آلتی است در ساعت که چرخهای آن را به کار اندازند زنبرک، زنبوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوک
تصویر سنبوک
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوسق
تصویر سنبوسق
پارسی تازی گشته سنبوسک (قطاب)
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز سه گوشه عموما مثلث، لچک زنان مخصوصا، نوعی خوراکی و آن چنانست که خمیر آرد گندم را سه گوشه برند و در آن قیمه گوشت و لپه جای دهند و پزند، قطاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبوس
تصویر لنبوس
اندرون دهان گرد بر گرد رخساره از جانب درون لپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوسک
تصویر کابوسک
((سَ))
کابوشک، خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست است، شیص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبورک
تصویر زنبورک
((زَ رَ))
زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که در زمان صفویه و قاجاریه به شتر می بستند، کمانی آهنین و نوک تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبوسه
تصویر سنبوسه
((سَ سَ یا س))
هر چیز سه گوش، لچک زنانه، نوعی خوراک که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوش می برند و در آن قیمه گوشت و لپه می پیچند و طبخ می کنند
فرهنگ فارسی معین
تکه چرم سه گوشه که بر جلوی رویه ی کفش دوزند
فرهنگ گویش مازندرانی