جدول جو
جدول جو

معنی سنبسه - جستجوی لغت در جدول جو

سنبسه
(سَمْ بَ سَ)
شتابی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سنبسه
شتابیدن
تصویری از سنبسه
تصویر سنبسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنبه
تصویر سنبه
میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبسه
تصویر نبسه
فرزند فرزند، نوه، فرزندزاده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی خوراک یا آش که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوشه می برند و در آن گوشت و پورۀ سیب زمینی می پیچند و طبخ می کنند، لچک زنانه، هر چیز سه گوشه، مثلث شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبسه
تصویر تنبسه
فرش، قالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبله
تصویر سنبله
ششمین صورت فلکی منطقه البروج، ششمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با شهریور، خوشه، در علم زیست شناسی یک خوشۀ جو یا گندم، خوشه
فرهنگ فارسی عمید
(سُ سَ / سِ)
زنبور سیاه، انگور سیاه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِمْ بِ)
مرد شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بَ /بِ)
آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، سقف خانه، انگور سیاه. (ناظم الاطباء) ، زنبور سیه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میل تفنگ. (آنندراج) (انجمن آرا). آهنی دراز برای فروبردن و محکم کردن کهنۀ باروت وساچمه و گلوله در لولۀ تفنگ. (یادداشت مؤلف). میلۀ دراز آهنین که برای محکم کردن باروت و ساچمه و کهنه در تفنگ یا توپ بکار است. (یادداشت بخط مؤلف).
- سنبه را پرزور دیدن،کنایه از قوی دیدن طرف.
- سنبه پرزور بودن، زورمند بودن حریف
لغت نامه دهخدا
(قَهَنْ)
خبر جستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ تَ)
روزگار و پاره ای از روزگار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سنبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوشه برآوردن کشت. (ناظم الاطباء). از پس یا از پیش کشیدن جامه را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ لَ)
درخت عضاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخت خارداری که عضاه نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بُ لَ)
یک خوشۀ گندم و جو و مثل آن. ج، سنابل. (آنندراج). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره). ج، سنبلات، سنابل. (فرهنگ فارسی معین). خوشه. ج، سنابل. (منتهی الارب) :
کسان ذخیرۀ دنیا نهند و غلۀ او
هنوز سنبله باشد که رفت در میزان.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 724).
، گونه ای که از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشد. سنبلچه سنبلک. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبلۀ آبی، لسان البحر. (فرهنگ فارسی معین).
- سنبلۀ پائیز، گل حضرتی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بُ لَ / لِ)
نام برج ششم و آن بصورت دختر است دامن فروهشته و سر او بمغرب و شمال و پای او بمشرق و جنوب، دست چپ آویخته دارد با پهلوی خود و دست راست او بلند است برابر دوش و خوشۀ گندم را بدان دست گرفته، به همین سبب به اسم سنبله مسمی است. (آنندراج). نام برجی از بروج فلک. (منتهی الارب). نام صورتی از صور بروج دوازده گانه فلکیه و آن برج ششم است و نام دیگر آن عذرا باشد و آنرا بر صورت زنی توهم کنند که او را دو بال است و از کواکب او سماک اعزل است که ستاره ای است روشن از قدر اول. (جهان دانش). اول آن مطابق است تقریباً با ششم شهریور ماه جلالی و بیست و سیم اوت. (یادداشت مؤلف) :
چون در اسد رسیدی چون سنبله سنانکش
از ضربت الف سان کردی چو شین و دالش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228).
سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت
کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار.
خاقانی.
کمتر از داس سر سنبله دان
اسد چرخ بمیزان اسد.
خاقانی.
- سنبلۀ آسمان، سنبلۀ چرخ. برج سنبله:
این مرغ عرش ار طلب دانه ای کند
آن دانه جز ز سنبلۀ آسمان مخواه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَمْ سَ / سِ)
شکل مثلث در لباس و سجاف جامه عموماً و در لچک زنان خصوصاً. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نانی است کوچک و شیرین آنرا قطاب خوانند. (آنندراج). قطاب. (ناظم الاطباء) : واگر بی خوابی رنجه دارد از برگ کوک، کدو و اسفاناخ سنبوسه سازند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در بزماورد و سنبوسه زهر پنهان و تعبیه کردند. (تاریخ بیهق ص 132)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ سَ)
ابن سعید بن العاص اموی. تابعی بود. (از منتهی الارب). در اصطلاح تاریخ اسلام، تابعی کسی است که پیامبر اسلام (ص) را ندیده، اما از اصحاب ایشان علم، حدیث و سنت را فراگرفته است. تابعین پل ارتباطی میان نسل پیامبر و نسل بعدی بودند و به همین دلیل در علم حدیث و تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند. بسیاری از محدثین بزرگ از جمله امام زهری و ابوحنیفه از جمله تابعین محسوب می شوند یا شاگرد مستقیم آن ها بوده اند.
ابن معدان الفیل الفهری. از مردم میسان بوده و به بصره شده و بدانجا اقامت گزیده است. و گویند او نحو را از ابوالاسود الدؤلی فراگرفته است. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ سَ)
اسم علم است از عنبس، و غیرمنصرف. (از منتهی الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء). علم است اسد را، و غیرمنصرف میباشد، چون اسامه. (از اقرب الموارد). ج، عنابس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ سَ)
گستردنی است و جامه و بوریا مانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز، بعربی طنفسه خوانند. (آنندراج). طنفسه
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بَ سَ / سِ)
قالی را گویند خواه کرمانی وخواه جوشقانی و معرب آن طنفسه است. (برهان). قالی وبساط و طنفسه معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). قالی کوچک و گلیم طنفسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ سَ)
رجوع به انبسته شود
لغت نامه دهخدا
هر چیز سه گوشه عموما مثلث، لچک زنان مخصوصا، نوعی خوراکی و آن چنانست که خمیر آرد گندم را سه گوشه برند و در آن قیمه گوشت و لپه جای دهند و پزند، قطاب
فرهنگ لغت هوشیار
نبس: ووهبناله اسحق ویعقوب نافله وبخشیدیم مرورافرزندی ازپشت او نام او اسحق ونبسه ای نام اویعقوب، جمع نبسگان
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه یک خوشه، گاورس از گیاهان، آبام خوشه آبام ششمین از آبام های دوازده گانه واحد سنبل یک خوشه (گندم جو و غیره) جمع سنبلات سنابل. توضیح گونه ای از آرایش گل است که گلهای فرعی بدون دم گل بمحور اصلی گل متصل باشند سنبلچه سنبلک. یا سنبله آبی. لسان البحر. یا سنبله پاییز. گل حضرتی. یا سنبل زر. منقل آتش. آتشدان، ششمین برج سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبسه
تصویر طنبسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
میله فلزی که برای پر کردن تفنگهای سرپر یا پاک کردن لولهی تفنگ بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبسه
تصویر تنبسه
((تَ بَ سَ))
فرش، قالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبوسه
تصویر سنبوسه
((سَ سَ یا س))
هر چیز سه گوش، لچک زنانه، نوعی خوراک که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوش می برند و در آن قیمه گوشت و لپه می پیچند و طبخ می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبه
تصویر سنبه
((سُ بَ یا بِ))
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها
سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبسه
تصویر نبسه
((نَ بَ س))
نبتسه، نوه، فرزندزاده، نبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبله
تصویر سنبله
((سُ بُ لَ یا لِ))
یک خوشه، از صورت های فلکی جنوبی و ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید شهریور ماه در آن دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبله
تصویر سنبله
اپی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوشه، سنبلچه، شهریورماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکه چرم سه گوشه که بر جلوی رویه ی کفش دوزند
فرهنگ گویش مازندرانی