جدول جو
جدول جو

معنی سموسه - جستجوی لغت در جدول جو

سموسه(سَ سَ / سِ)
سنبوسه. دلمه. (ناظم الاطباء) ، دستمال یا شالی که بطور مثلث تاکرده بروی شانه ها افکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبوسه
تصویر سبوسه
سپوسه، سپوس، شورۀ سر انسان، خاک اره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوسه
تصویر سپوسه
سپوس، شورۀ سر انسان، خاک اره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسه
تصویر موسه
زنبور، حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسه
تصویر سوسه
نیرنگ و حقه، خدشه، شائبۀ ریا و نیرنگ و دروغ
بید، حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوس، پیتک، پت، بیب، بیو
سوسه آمدن: دربارۀ کسی یا کاری چیزی گفتن که باعث اشکال و زحمت شود
فرهنگ فارسی عمید
(لَ سَ)
راه، بدان جهت که گم شده به دست بساید آن را تا نشان سفر دریابد پس بشناسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / مَ سَ)
زنبور. (ناظم الاطباء) (جهانگیری). زنبور را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی زنبور باشد و آن پرنده ای است گزنده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
خزه. (از لغات فرهنگستان ایران). رجوع به خزه شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است (از هندوستان) به چین و طوسول پیوسته و ایشان را حصارها و بناهای استوار است و مشک بسیار خیزد. (حدود العالم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
کرمی باشد که در گندم افتد و ضایع کند. (برهان). کرم گندم. (غیاث). کرمی است که در گندم افتد و ضایع کند. آنرا کرم گندم خوار و سلیک نیز گویند. (آنندراج). شپش گندم. (دهار) :
نیاید بکار من این کار جنگ
کجا سوسه سنجد بجنگ پلنگ.
فردوسی (از آنندراج).
رجوع به سوس و سیسک شود، خدشه. (یادداشت بخط مؤلف).
- سوسه نداشتن معامله، هیچ نوع احتمال ضرر، از قبیل: دعاوی حق یا باطل ثالثی در آن نبوده و هیچگونه غل و غش و دسیسه و شیدی در آن نباشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن اسب چنانکه مانده نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، مدهوش و متحیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ سَ)
چربی با بوی عرق که در سر پیدا شود. (یادداشت مؤلف). دسومه سهکه تظهر فی الرأس. (بحر الجواهر). در تحفۀ حکیم مؤمن ذیل ’نموس’ جمع نمس که ’حیوانی است به قدر شغال... و سر او کم موی و بسیار چرب و مظنۀ آن می شود که تدهیم کرده باشند’ آرد: ’و نموسه که علتی است در سر بنابر شرکت این صفت مسمی به این اسم است’
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جوانمرد گردیدن. (آنندراج). رجوع به سماحت و سماحه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
سمور:
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره بنزد او گستاخ.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهنه شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کهنه شدن جامه. (ناظم الاطباء). رجوع به سمول شود
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ / سِ)
خشکی باشد مانند سبوس که به سبب یبوست مزاج در سر آدمی پیدا شود و آن را بعربی حزازه گویند. (برهان). سپیده هائی که گاه شانه کردن از سر ریزد: تبریه، سبوسۀ سر. (منتهی الارب) : خرشف کنگر تقویت باه و دفع شپش و سبوسه را مفید است. (نزهه القلوب) ، کرمی باشد که در انبار گندم و جو افتد، ریزۀ چوب که از دم اره جدا شود. (برهان) (رشیدی) ، سبوس آرد گندم و جو. (برهان). نخالۀ آرد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
سبوس آرد گندم و جو، خشکیی مانند سبوس که در سر آدمی پیدا شود حزازه، نوزاد حشره ای که از آرد گندم پیدا شود و از آرد گندم و جو و برنج تغذیه کند و آن سیاه رنگ و کوچک است و در لای آرد چندم و جو و برنج حرکت کند و از ذرات آرد شده تغذیه نماید شپشه، ریزه چوب که از دم اره جدا شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسه
تصویر سوسه
نیرنگ و خدشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسه
تصویر موسه
زنبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموحه
تصویر سموحه
جوانمرد گشتن راد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموله
تصویر سموله
کهن گشتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوسه
تصویر سپوسه
پوست آرد نشده دانه غله. (گندم جو)، شوره سر آدمی، خاک اره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسه
تصویر سوسه
((سَ یا س))
حقه، تزویر، دشواری، اشکال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موسه
تصویر موسه
((س))
زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپوسه
تصویر سپوسه
((سُ یا سَ س))
پوست آرد نشده جو یا گندم، شوره سر آدمی، خاک اره
فرهنگ فارسی معین
تزویر، حقه، دسیسه، نیرنگ، خدعه، اشکال، اشکال تراشی، خدشه، دشواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحریک، جاسوسی، ساییده شده
فرهنگ گویش مازندرانی