جدول جو
جدول جو

معنی سمو - جستجوی لغت در جدول جو

سمو
گیاهی خودرو که در دشت ها و نواحی کوهستانی می روید و خام و پختۀ آن خورده می شود، ترۀ دشتی، برای مثال تا سمو سر برآورید از دشت / گشت زنگارگون همه لب کشت (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
سمو
بلندی، رفعت
تصویری از سمو
تصویر سمو
فرهنگ فارسی عمید
سمو
(تَ نَطْ طُ)
بلندی و بلند شدن. (آنندراج) (مجمل اللغه). بلند گردیدن. (منتهی الارب). بلند شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادربیهقی) : به ارتفاع درجت و سمور تبت اختصاص یافتند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
سمو
(سَ)
ترۀ دشتی و آن سبزی باشد که طعام خورند. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) (فرهنگ رشیدی) :
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت.
رودکی.
هر یکی کاردی ز خان برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت.
رودکی
لغت نامه دهخدا
سمو
(سَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سمو
(سَ)
بلند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سمو
بلندی گونه ای تره که خود روست و در مزارع و نواحی کوهستانی میروید تره دشتی تره وحشی تره خاوری تره تابستانی بصل العفریت یبانی پراسه بلابس بلبس تره بیابانی. بلند شدن، بلندی رفعت
فرهنگ لغت هوشیار
سمو
((سُ مُ وّ))
بلند شدن، بلندی یافتن، بلندی، رفعت
تصویری از سمو
تصویر سمو
فرهنگ فارسی معین
سمو
((سَ))
گونه ای تره که خودرو است و در مزارع و نواحی کوهستانی می روید
تصویری از سمو
تصویر سمو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سموم
تصویر سموم
سمّ ها، زهرها، جمع واژۀ سمّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموت
تصویر سموت
ترک بند، تسمه و دوال که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی به ترک می بندند، فتراک
جمع واژۀ سمت، سمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمور
تصویر سمور
پستانداری گوشت خوار با بدنی باریک و کشیده، پاهای کوتاه، پوست نرم و لطیف و به رنگ سرخ مایل به سیاه یا خاکستری که آن را برای پوستش شکار می کنند
سمور آبی: در علم زیست شناسی سگ آبی، بیدستر، بیدست، بادستر، ویدستر، سگلاب، سقلاب، هزد، قندس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموم
تصویر سموم
باد گرم و خفقان آور که در فصل بهار و تابستان در صحراهای افریقا و بیابان های عربستان می وزد، باد گرم، باد زهرآگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموط
تصویر سموط
سمط ها، چیزهایی که از گلوبند آویزان باشد، گردن بندها، جمع واژۀ سمط
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
باد گرم. ج، سمائم. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). باد گرم (ویؤنث) ج، سمائم. و برخی گفته اند سموم مخصوص روز است و گاه بشب آید و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید. (ناظم الاطباء) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.
خسروانی.
جز بوی خلق او نشناسد سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی.
منوچهری.
دم پادشاهان امید است و بیم
یکی را سموم و دگر رانسیم.
اسدی.
عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار
خشم و عفو تو بهرحال سموم است و صباست.
مسعودسعد.
که نسیم صبای لطف تو شد
شب و روز مرا سموم و حرور.
مسعودسعد.
آن کز نسیم تف سموم سیاستش
خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است.
انوری.
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دور از سموم غصه بگلشن درآورم.
خاقانی.
در سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. (سندبادنامه ص 118). در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. (گلستان چ یوسفی ص 141).
- باد سموم، باد گرم، باد سموم بادی است که در بیابانهای سوخته گذشته باشد و بخار دودناک که از زمین برخیزد با وی یار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باد سموم آن باشد که هرچه بگذرد بسوزد و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
ز تف دهانش دل خاره موم
ز زهر دمش باد گیتی سموم.
اسدی.
از آن خاک جوشان باد سموم
نمودند راهش به آباد بوم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سم. یعنی زهرها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
سر حد بادیه ست روان پاش بر سرش
تریاق روح کن ز سموم معطرش.
خاقانی.
سموم افاعی ظلم را بتریاق دواعی انصاف تدارک میکنند. (سندبادنامه ص 118).
رجوع به سم شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سمک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَمْ مو)
زمین فراخ و نرم خاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَظْ ظُ)
کهنه شدن جامه. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جامۀ کهنه. (آنندراج) (منتهی الارب) : ثوب سمول، جامۀ کهنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سموح
تصویر سموح
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمود
تصویر سمود
سر در واشتن از تکبر و نخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموط
تصویر سموط
جمع سمط، رشته های مروارید گردن بند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموع
تصویر سموع
تیرگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموق
تصویر سموق
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموک
تصویر سموک
جمع سمک، ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمول
تصویر سمول
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
زهرها، جمع سم باد گرم، برخی گفته اند سموم مخصوص روزست و گاه به شب و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمون
تصویر سمون
جمع سمن، روغن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموی
تصویر سموی
منسوب به اسم شیئی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سمور پستانداری از رده گوشتخواران که تیره خاصی به نام تیره سموریان را به وجود میاورد. این جانور دارای قدی کوتاه و انگشت رواست و بدنش باریک و کشیده و پوستش نرم و از گوشتخواران کامل است. محل زندگی حیوان مذکور بیشتر اروپای مرکزی و آسیاست. قدش در حدود 70 سانتیمتر و موهایش خاکستری تیره است و دارای لکه های سفید در زیر گردن میباشد. پوزه اش باریک ولی کشیده نیست. جانوری است که شبها جهت شکار از لانه اش خارج میشود و به لانه های مرغان و کبوتران حمله میکند و با بی رحمی شدید آنها را میکشد (مشهور است بقدری پرندگان اهلی را میکشد که از خون آنها گیج و مست میشود) یا کلاه سمور. کلاهی که از پوست سمور سازند، جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سُ))
جمع سم، زهرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سَ))
باد گرم مهلک، جمع سمائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمور
تصویر سمور
((سَ))
پستانداری است گوشت خوار کوچک تر از روباه با بدنی باریک و کشیده، پوستش نرم و لطیف و گرانبهاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموت
تصویر سموت
((سَ))
ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند، فتراک
فرهنگ فارسی معین