گیاهی خودرو که در دشت ها و نواحی کوهستانی می روید و خام و پختۀ آن خورده می شود، ترۀ دشتی، برای مثال تا سمو سر برآورید از دشت / گشت زنگارگون همه لب کشت (رودکی - ۵۴۵)
گیاهی خودرو که در دشت ها و نواحی کوهستانی می روید و خام و پختۀ آن خورده می شود، ترۀ دشتی، برای مِثال تا سمو سر برآورید از دشت / گشت زنگارگون همه لب کشت (رودکی - ۵۴۵)
ترۀ دشتی و آن سبزی باشد که طعام خورند. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) (فرهنگ رشیدی) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگارگون همه لب کشت. رودکی. هر یکی کاردی ز خان برداشت تا برند از سمو طعامک چاشت. رودکی
ترۀ دشتی و آن سبزی باشد که طعام خورند. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) (فرهنگ رشیدی) : تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگارگون همه لب کشت. رودکی. هر یکی کاردی ز خان برداشت تا برند از سمو طعامک چاشت. رودکی
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
پستانداری گوشت خوار با بدنی باریک و کشیده، پاهای کوتاه، پوست نرم و لطیف و به رنگ سرخ مایل به سیاه یا خاکستری که آن را برای پوستش شکار می کنند سمور آبی: در علم زیست شناسی سگ آبی، بیدستر، بیدست، بادستر، ویدستر، سگلاب، سقلاب، هزد، قندس
پستانداری گوشت خوار با بدنی باریک و کشیده، پاهای کوتاه، پوست نرم و لطیف و به رنگ سرخ مایل به سیاه یا خاکستری که آن را برای پوستش شکار می کنند سمور آبی: در علم زیست شناسی سگ آبی، بیدستر، بیدست، بادستر، ویدستر، سگلاب، سقلاب، هزد، قندس
باد گرم. ج، سمائم. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). باد گرم (ویؤنث) ج، سمائم. و برخی گفته اند سموم مخصوص روز است و گاه بشب آید و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید. (ناظم الاطباء) : چاه دم گیر و بیابان و سموم تیغ آهخته سوی مرد نوان. خسروانی. جز بوی خلق او نشناسد سموم تیر جز تف خشم او نبرد زمهریر دی. منوچهری. دم پادشاهان امید است و بیم یکی را سموم و دگر رانسیم. اسدی. عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار خشم و عفو تو بهرحال سموم است و صباست. مسعودسعد. که نسیم صبای لطف تو شد شب و روز مرا سموم و حرور. مسعودسعد. آن کز نسیم تف سموم سیاستش خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است. انوری. در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دور از سموم غصه بگلشن درآورم. خاقانی. در سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. (سندبادنامه ص 118). در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. (گلستان چ یوسفی ص 141). - باد سموم، باد گرم، باد سموم بادی است که در بیابانهای سوخته گذشته باشد و بخار دودناک که از زمین برخیزد با وی یار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باد سموم آن باشد که هرچه بگذرد بسوزد و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ز تف دهانش دل خاره موم ز زهر دمش باد گیتی سموم. اسدی. از آن خاک جوشان باد سموم نمودند راهش به آباد بوم. نظامی
باد گرم. ج، سمائم. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). باد گرم (ویؤنث) ج، سمائم. و برخی گفته اند سموم مخصوص روز است و گاه بشب آید و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید. (ناظم الاطباء) : چاه دم گیر و بیابان و سموم تیغ آهخته سوی مرد نوان. خسروانی. جز بوی خلق او نشناسد سموم تیر جز تف خشم او نبرد زمهریر دی. منوچهری. دم پادشاهان امید است و بیم یکی را سموم و دگر رانسیم. اسدی. عنف و لطف تو بهر وقت خزانست و بهار خشم و عفو تو بهرحال سموم است و صباست. مسعودسعد. که نسیم صبای لطف تو شد شب و روز مرا سموم و حرور. مسعودسعد. آن کز نسیم تف سموم سیاستش خون در عروق فتنه ز خشکی چو روین است. انوری. در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دور از سموم غصه بگلشن درآورم. خاقانی. در سموم ستم و حرور حوادث و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. (سندبادنامه ص 118). در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی. (گلستان چ یوسفی ص 141). - باد سموم، باد گرم، باد سموم بادی است که در بیابانهای سوخته گذشته باشد و بخار دودناک که از زمین برخیزد با وی یار باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باد سموم آن باشد که هرچه بگذرد بسوزد و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ز تف دهانش دل خاره موم ز زهر دمش باد گیتی سموم. اسدی. از آن خاک جوشان باد سموم نمودند راهش به آباد بوم. نظامی
جمع واژۀ سم. یعنی زهرها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر حد بادیه ست روان پاش بر سرش تریاق روح کن ز سموم معطرش. خاقانی. سموم افاعی ظلم را بتریاق دواعی انصاف تدارک میکنند. (سندبادنامه ص 118). رجوع به سم شود
جَمعِ واژۀ سم. یعنی زهرها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر حد بادیه ست روان پاش بر سرش تریاق روح کن ز سموم معطرش. خاقانی. سموم افاعی ظلم را بتریاق دواعی انصاف تدارک میکنند. (سندبادنامه ص 118). رجوع به سم شود
پارسی تازی گشته سمور پستانداری از رده گوشتخواران که تیره خاصی به نام تیره سموریان را به وجود میاورد. این جانور دارای قدی کوتاه و انگشت رواست و بدنش باریک و کشیده و پوستش نرم و از گوشتخواران کامل است. محل زندگی حیوان مذکور بیشتر اروپای مرکزی و آسیاست. قدش در حدود 70 سانتیمتر و موهایش خاکستری تیره است و دارای لکه های سفید در زیر گردن میباشد. پوزه اش باریک ولی کشیده نیست. جانوری است که شبها جهت شکار از لانه اش خارج میشود و به لانه های مرغان و کبوتران حمله میکند و با بی رحمی شدید آنها را میکشد (مشهور است بقدری پرندگان اهلی را میکشد که از خون آنها گیج و مست میشود) یا کلاه سمور. کلاهی که از پوست سمور سازند، جند بیدستر
پارسی تازی گشته سمور پستانداری از رده گوشتخواران که تیره خاصی به نام تیره سموریان را به وجود میاورد. این جانور دارای قدی کوتاه و انگشت رواست و بدنش باریک و کشیده و پوستش نرم و از گوشتخواران کامل است. محل زندگی حیوان مذکور بیشتر اروپای مرکزی و آسیاست. قدش در حدود 70 سانتیمتر و موهایش خاکستری تیره است و دارای لکه های سفید در زیر گردن میباشد. پوزه اش باریک ولی کشیده نیست. جانوری است که شبها جهت شکار از لانه اش خارج میشود و به لانه های مرغان و کبوتران حمله میکند و با بی رحمی شدید آنها را میکشد (مشهور است بقدری پرندگان اهلی را میکشد که از خون آنها گیج و مست میشود) یا کلاه سمور. کلاهی که از پوست سمور سازند، جند بیدستر