جدول جو
جدول جو

معنی سمو

سمو(سَ)
ترۀ دشتی و آن سبزی باشد که طعام خورند. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) (فرهنگ رشیدی) :
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت.
رودکی.
هر یکی کاردی ز خان برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت.
رودکی
لغت نامه دهخدا