خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، راه (راست)، جمع سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل
باسمه. لغت ترکی است و آن نام ابزاریست که بدان نقش ها و کلمه ها را بر منسوجات طبع میکنند چنانکه کاغذ رابا خاتم مهر میکنند و بدین سبب ایرانیان در قرن سیزدهم چاپخانه را بدین نام میخواندند و میگفتند بسمه خانه (باسمه خانه). (الذریعه ج 9 حاشیه ص 136) و رجوع به حاشیۀ ص 145 همین کتاب شود. مخفف باسمه است. (از فرهنگ نظام).
باسمه. لغت ترکی است و آن نام ابزاریست که بدان نقش ها و کلمه ها را بر منسوجات طبع میکنند چنانکه کاغذ رابا خاتم مهر میکنند و بدین سبب ایرانیان در قرن سیزدهم چاپخانه را بدین نام میخواندند و میگفتند بسمه خانه (باسمه خانه). (الذریعه ج 9 حاشیه ص 136) و رجوع به حاشیۀ ص 145 همین کتاب شود. مخفف باسمه است. (از فرهنگ نظام).
چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج). از ترکی تاسمه و معرب آن طسمه. (حاشیۀ برهان چ معین) : کنون آن باز پریده ست و مانده ست بدستش تسمه ای و جفت زنگی. سلطان ابویزید آل مظفر. چو رگ زن ساعد سیمین اودید به خود چون تسمه زین اندیشه پیچید. شفائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تسمه ای در سبال او می بست و او رابر بالای مردم در چرخ می آورد. (مزارات کرمان ص 30). - تسمه ازگردۀ کسی کشیدن، دوال از پشت کسی برکشیدن. رجوع به دوال شود. ، زغرۀ پوستین و دوال نعلین. (دیوان السبۀ نظام قاری) : پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار. نظام قاری (ایضاً ص 13). بر گرد قاقم تسمه ز قندز چون آبنوس است بر تختۀ عاج. نظام قاری (ایضاً ص 53). خلیلدان چو درآید به نطق با چمته سلق ز تسمه زند بند بر زبان فصیح. نظام قاری (ایضاً ص 54). ، دوال نعلین. (البسه نظام قاری) ، موی شانه کردۀ بالای پیشانی را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف کسمه. (حاشیۀ برهان چ معین)
چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج). از ترکی تاسمه و معرب آن طسمه. (حاشیۀ برهان چ معین) : کنون آن باز پریده ست و مانده ست بدستش تسمه ای و جفت زنگی. سلطان ابویزید آل مظفر. چو رگ زن ساعد سیمین اودید به خود چون تسمه زین اندیشه پیچید. شفائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تسمه ای در سبال او می بست و او رابر بالای مردم در چرخ می آورد. (مزارات کرمان ص 30). - تسمه ازگردۀ کسی کشیدن، دوال از پشت کسی برکشیدن. رجوع به دوال شود. ، زغرۀ پوستین و دوال نعلین. (دیوان السبۀ نظام قاری) : پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار. نظام قاری (ایضاً ص 13). بر گرد قاقم تسمه ز قندز چون آبنوس است بر تختۀ عاج. نظام قاری (ایضاً ص 53). خلیلدان چو درآید به نطق با چمته سلق ز تسمه زند بند بر زبان فصیح. نظام قاری (ایضاً ص 54). ، دوال نعلین. (البسه نظام قاری) ، موی شانه کردۀ بالای پیشانی را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف کسمه. (حاشیۀ برهان چ معین)
مرد فرومایه. (منتهی الارب). و آن تسمیۀ به مصدر است. گویند: ما هو الا دسمه، یعنی خیر و نفعی در او نیست. (از اقرب الموارد). - أبودسمه، شخص حبشی. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). ، آنچه بدان پارگی و شکافهای مشک را بندند، تیرگی مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مرد فرومایه. (منتهی الارب). و آن تسمیۀ به مصدر است. گویند: ما هو الا دسمه، یعنی خیر و نفعی در او نیست. (از اقرب الموارد). - أبودسمه، شخص حبشی. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). ، آنچه بدان پارگی و شکافهای مشک را بندند، تیرگی مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری