جدول جو
جدول جو

معنی سمرقندی - جستجوی لغت در جدول جو

سمرقندی
(سَ مَقَ)
منسوب به سمرقند. از اهالی سمرقند
لغت نامه دهخدا
سمرقندی
(سَ مَ قَ)
ملقب به ابواللیث (375 هجری قمری). نصر بن محمد بن احمد بن ابراهیم فقیه سمرقندی مشهور به امام الهدای. او راست: 1- بستان العارفین (او) کتاب البستان. 2- تنبیه الغافلین. 3- قره العیون و مفرح القلب المحزون. (از معجم المطبوعات)
نجیب الدین ابوحامد محمد بن علی بن عمر السمرقندی. طبیبی فاضل بود. او راست: کتب و تصانیف متعدد منجمله کتاب اغذیه و کتاب الالباب و العلامات در طب وی بسال 916 هجری قمری درگذشته است. (از معجم المطبوعات)
شمس الدین محمد بن اشرف الحسینی. بسال 690 هجری قمری درگذشته است. او راست: 1- آداب سمرقندی در بحث و مناظره. 2- قسطاس المیزان در منطق. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
سمرقندی
منسوب به سمرقند از مردم سمرقند اهل سمرقند، آنچه در سمرقند سازند
تصویری از سمرقندی
تصویر سمرقندی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عمر بن شاهین سمرقندی. محدث است و محمد بن فضل ذرمازی از او روایت کند. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ سَ مَ قَ)
وی از شعرای سمرقند است و در مجالس النفایس ص 47 چنین آمده است: مولانا خاوری هم از سمرقند است و خیاطی میکرد و طبعش نیک بود وبدیهه را روان میگفت ترجیعبندی گفت بندش این است:
گه بسنگم زنی و گاه بمشت
بازی بازی مرا بخواهی کشت.
این مطلع از اوست:
من که عمری بهوس پیروی دل کردم
عمر بگذشت ندانم که چه حاصل کردم.
رجوع به مجالس النفایس ص 221 و صبح گلشن ص 151 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ئُد دی)
کریمی السمرقندی. ازاماثل سمرقند بود و لطایف الفاظ او همه شکر و قند بود. اگرچه مرکز دایرۀ فضل بود، اما دایره وار بر مرکز خراسان احاطت یافت و چون آفتاب در مملکت نیمروز کمالی حاصل کرد. در آن وقت که در تدوار و تطواف به امید الطاف اشراف به بجستان آمد، ملک شمس الدین رحمه الله در حق او الطاف بسیار فرمود و جنیبت خاصه فرستاد تا او را بحضرت آرند. خواست که جنیبت سوار شود، اسب پای بگرفت و افگار کرد. بر بدیهه این قطعه بگفت. مطلع:
سرور دل سروری شمس دولت
قوی دست بادی تو در پادشایی
تویی آنکه از سرفرازان و شاهان
بپای ظفر تارک چرخ سایی.
این قطعه در حق سید اجل نظام الدین گفته. مطلع:
ای زده ناوک مژگان ز کمان ابرو
بر دلی کو سپر صبر فکند از هرسو.
(از لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 505 و 506) ، فرستوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرستو. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ماهیی است سپید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پنبۀ واخیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنبۀ دانه برآورده. (آنندراج). پنبۀ حلاجی شده. (از اقرب الموارد) ، چیزی است که بدان وزن میکنند، و آن سه صد رطل است یا چهارصد یا ششصد یا هزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آلتی است از آلات وزن و آن سه صد رطل یا چهارصد یا ششصد یا هزاررطل است. (آنندراج). مقدار سیصد رطل یا هزار رطل. (رشیدی) ، تنگ بار که چهارصد رطل باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (رشیدی) ، آوندی است که به ابریق ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند ابریق. (آنندراج) ، متاع دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ئُدْ دی)
محمد بن علی بن عمرالظهیری سمرقندی. مرقد فضل او از اوج فرقد گذشته بود و زبان بیان او بساط ذکر حسان را درنوشته. سوار مرکب بلاغت و سالار موکب فصاحت بود. مدتی صاحب دیوان افشاء قلج طمغاچ خان بودو اکابر آن زمان از بحار فضایل او مغترف بودند و بتقدیم و پیشوایی او معترف و سندباد را به حلیت عبارت تزیینی داده است و آن عروس زیبا را مشاطۀ قریحت او به خوبترین دستی برآورده و اغراض الریاسه فی اعراض السیاسه از منشآت او است. (از لباب الالباب ج 1 ص 91). از کبار نویسندگان و بلغای پایان قرن ششم و اوایل قرن هفتم است. عوفی او را با لقب ’صدرالاجل’ یاد کرده واسم او را در باب ’وزراء و صدور’ آورده. این قلج طمغاج خان که ظهیری سمرقندی، صاحب دیوان رسایل او بود، در مقدمۀ سندبادنامه با این القاب یاد شده است: ’جلال الملک رکن الدنیا و الدین الپ قتلغ تنکابلکا ابوالمظفر قلج طمغاج خان بن قلج قراخان برهان خلیفه الله ناصر امیرالمؤمنین’. و در جای دیگر تقریباً به همین القاب وصاحب ترجمه در زمان وی که در حدود 600 هجری قمری وفات یافته، می زیسته است. و علاوه بر تعهد امور دیوانی، بتألیف کتب نیز اشتغال داشته است. از آثار او کتب ذیل مشهور است: 1- اعراض الریاسه فی اغراض السیاسه، مشتمل بر لطایف کلام ملوک از عهد جمشید تا زمان قلج طمغاج خان. 2- سمع الظهیر فی جمع الظهیر. 3- سندبادنامه. 4- او را دیوانی است و این اشعار از او است:
ملک بر پادشا قرار گرفت
روزگار آخر اعتبار گرفت
مدتی ملک در تزلزل بود
عاقبت بر ملک قرار گرفت
آنکه گنجی به یک سؤال بداد
وآنکه ملکی به یک سوار گرفت
عکس بزمش چو بر سپهر افتاد
خانه زهره زو نگار گرفت
صبح تیغش چو از نیام بتافت
آفتاب آسمان حصار گرفت
ملکا خسروا خداوندا
این سه نام از تو افتخار گرفت
پای ملک استوار گشت اکنون
که رکاب تو استوار گرفت.
وله ایضاً:
ای یمین تو مشرب آداب
وی یسار تو مکسب آمال
در بنانت ائمۀ فضلا
در بیانت لطیفۀ افضال.
رجوع به تاریخ ادبیات صفا از صص 999- 1003 و لباب الالباب ج 1 صص 91- 92 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لُدْ دی)
فرزند نجیب سمرقندی. از شاعران روزگار سلجوقیان پس از عهد معزی و سنجری در ماوراءالنهر بود. عوفی وی را ’از لطیف طبعان سمرقند’ شمرده و ’ابیات’ وی را ’در غایت لطف و طراوت’ دانسته و گوید: آنچه او گفته است محض لطف طبع است.
در حق سعد نجار گوید:
نجار بچاکری تویی درخور مغ
شعر تو خطاست جمله در دفتر مغ
چشمت به کلاه مغ همی ماند راست
زیراک سپید است و کژ و در سر مغ.
و در حق پسر کاک پزی گوید:
روی تو بروشنی سبق برد از مه
وز نور تو در تو کی توان کرد نگه
با منبر تو چرخ یکی پست حقیر
با کاک تو جرم مه یکی قرص سیه.
و گوید وی از احداث است، بیش از این از لطایف ابیات او استماع نیفتاده است. (از لباب الالباب ج 2 ص 396)
لغت نامه دهخدا
ابن اسماعیل بن جعفر بن داود بن یوسف (یا سیف) بن جبله بن حسین بن معد زاهد بابکسی سمرقندی از محلۀ باب کس یا دروازۀ کس (کش) از محلات زیبای سمرقند. وی از زهاد و دانشمندان زمانه بود. و بعد از عصر روز آدینه یازده روز مانده از رمضان سال 259 هجری قمری درگذشت. (انساب سمعانی) (احوال و اشعار رودکی ص 453)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن محمد بن اسماعیل مکنی بابوالقاسم. حکیم سمرقندی. از اجلاء عرفا و معتبرین ایشان است. در اوایل مائۀ چهارم هجریه در میان این قوم معروف و مشهور گردید. نامش اسحاق پدرش محمد بن اسماعیل است و در عداد معتبرین مشایخ معدود و خود با ابوبکر وراق صحبت داشته و نسبتش بدوست و او را در معالجات و عیب نفس و اوقات سخنان نیکوست و همچنانکه در حق وی گفته اند لم یکن نظره فی العرش الی الثری الا الی الله سبحانه و تعالی وکان معاملته مع الخلق طلباً لحظوظهم دون حظه، یعنی آنچه مشایخ در حق وی گفته اند که از عرش تا بفرش نظر وی نیفتادی مگر بحق سبحانه تواند که این کلام مبنی برمسئلۀ توحید بود و معامله از اختلاط وی با خلق از جهت حظوظ ایشان بود نه حظ نفس خود. وقتی از وی پرسیدند که یا شیخ در ایام سیر و سلوک خود که را دیدی و چه کس را پسندیدی ؟ گفت شیخ ابوبکر وراق چه اگر پس از مصطفی صلی الله علیه و آله پیغمبر روا بودی در ایام ما آن کس شیخ اجل عالم ابوبکر وراق بودی از علم وی و حکمت وی و شفقت وی بر خلق و عدل و انصاف. نقل است که روزی آن عارف اجل در سرای خود نشسته بود ابوطاهر کرد که از بزرگان وقت بود بدر سرای آمد بدرون رفت حوض آب دید و سروها بر گرد آن. چون حال را خلاف درویشی دید بازگردید و در آن نزدیکی بر در دکانی بنشست. شیخ ابوالقاسم غلام خود را بگفت برخیز و تبری بیار و آن سروها بیفکن. آنگاه گفت بنزد ابوطاهر شو و گوی آنچه خلاف میل و طبع آن عارف بود از میان برداشته شد کرم آنکه دیگر باره به منزل ما درآئید. ابوطاهر اجابت کرده بمنزل وی رفت. چون درآمد و بنشست وی گفت یا باطاهر آن چیز که ترا از حق سبحانه حجاب شد از میانش برداشتیم لیکن با حق صحبت چنان کن که درختی ترا از وی حجاب نشود. از این حکایت ارشاد میشود مرید بر چند چیز: اول نظافتهای ظاهریست و بعضی لوازم زندگانی که بودن آن نقص از برای عارف نیست بلکه طبعش باید عارف باشد و دیگر آنکه عارف چون بعضی تجملات در کس دید نباید فی الحال ازو برگردد و دوری کند و دیگر دل نبستگی آنهاست به بعضی چیزها همچنانکه درختها را بگفت تا بینداختند و هم در اخبار وی آورده اند که روزی آن عارف کامل نشسته بود و در میان خلق حکم همی کرد. یکی از اهل باطن بزیارتش آمد او را زیاده مشغول دید که نمیشد با او صحبتی بدارد و گفتگوئی کند پس وقت نماز دررسید آن شخص برخاست و سجاده بر روی حوض آب افکند و نماز کرد. چون فارغ شد شیخ ابوالقاسم گفت ای برادر این کار که تو کردی کودکان کنند مرد کامل آنست که در میان چندین شغل دل با خدای عز و جل تواند نگاه داشت. تا اینجا بود آنچه از نفحات الانس نقل شد و آنچه در بعضی از کتب دیگر نوشته شده اینست که وی دارای علوم ظاهر و باطن بود و عموم مردم بوی رجوع کرده و در میان آنها حکم میکرد و در مدرس تدریسش جماعتی می نشستند و از بیاناتش استفادت میکردند. همچنانکه از ترجمه اش مستفاد میگردد آن فاضل کامل در سمرقند می بود تا در روز عاشورای محرم 342 هجری قمری ازین سرای فانی رخت به دار جاودانی کشید و در مقبرۀ جا کردیزه مدفون گردید. سمرقند بفتح سین مهمله و میم و فتح قاف از بناهای ذی القرنین است به ماوراءالنهر و فتح آن بدست سعید بن عثمان شده و دراین کتاب در چند موضع ضبط شده. جاکردیزه بفتح کاف وسکون راء و کسر دال مهمله و یاء ساکنه و زاء، محلۀبزرگیست بسمرقند و قبرستان سمرقند در آنجای بوده و جماعتی از اهالی علم و فضل بدانجا منسوبند. (نامۀ دانشوران ج 2 ص 226 ببعد). و رجوع بنفحات الانس شود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد ملقب به حکیم سمرقندی، قاضی حنفی. متوفی بسال 343 هجری قمری او راست: السواد الاعظم فی الکلام. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
ابن اشکبیب مروزی سمرقندی کشی. استاد عیاشی و کشی بود و نجاشی او را در فهرست معرفی کرده است. او راست: الرد علی من زعم ان النبی کان علی دین قومه و جز آن. (ذریعه ج 10 ص 200 و 227)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سمرقندی، سیدمعین الدین. از شاعران و عالمان عصر خود بود و بسال 595 هجری قمری در سمرقند درگذشت. از اوست:
یک شب به سوز روز کن و صبحدم برس
جایی که نیست درد سر هیچ روز و شب
روزی هزار چهرۀ گلگون بزخم دست
نیلی شده ست زین فلک نیل گون سلب
این از فلک بنالد و با من کند عنا
وآن از جهان برنجد و بر من کند غضب
گاهی حکیم خواند و گاهی دروغگو
امروز بوتراب و دگر روز بولهب.
(از ریحانهالادب) ، دور شدن. (منتهی الارب). اشص ّ فلان، ابعد. (اقرب الموارد) ، کم شدن شیر شتر و گوسفند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ مَ قَ)
ابن عبدالله بن حسین مشرف مکی حسینی نسابه. اوراست: ’تحفه الطالب بمعرفه من ینتسب الی عبدالله ابی النبی و عمه ابیطالب’. و در 1043 هجری قمری / 1633 میلادی درگذشت. (هدیه العارفین ج 1 ص 322) (معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سمرقندی ملقب بجلال الدین. قاضی عسکر سپاه شاهرخ. پدر مولانا جلال الدین عبدالغفار از علمای زمان شاهرخ. رجوع به حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 212 و از سعدی تاجامی (ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 479) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ مْ مَ دِ سَ مَ قَ)
یکی از شعرای ماوراءالنهر است و مطلع ذیل از اوست:
از شوق نرگس تو که هستیم مست از او
چندان گریست دیده که شستیم دست از او.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کِ مِ سَ مَ قَ)
ابونصر احمد بن محمد سمرقندی. متوفی بسال 321 هجری قمری او راست: رساله ای در علم الشروط و السجلات. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سمرقندی. از امنای مأمون بود و سپس در زمرۀ سرهنگان سپاه معتصم درآمد و چون معتصم پس از فتح عموریه عزیمت استنبول کرد، شنید که حارث با سرهنگان دیگری، چون عبودبن عتبه و عمر فرغانه ای و احمد بن خلیل، که از افشین و اسباش رنجیده خاطر شده بودند دل بر خلافت عباس بن مأمون نهاده اند. ناچار عنان عزیمت منعطف گردانید و جماعت مذکور را مؤاخذ و مقید ساخته پس از ثبوت گناه تمامی ایشان را بقتل رسانید. رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 2 ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ سَ مَ قَ)
ابن احمد بن محمد بن قاسم بن جعفر کوخمیثنی حافظ (409- 419 هجری قمری). در نیشابور درگذشت. او راست: ’بحرالاسائید’ شامل صدهزار حدیث. (هدیهالعارفین ج 1 صص 277- 278) (زرکلی چ 1 ص 222) (تتمۀ صوان الحکمه ص 162)
ابن عبدالله بن حسین مکی مدنی. او راست: الانوارالمسبله که در 953 هجری قمری خاتمۀ آنرا نگاشت وجز آن. (هدیه العارفین ج 1 ص 290) (ذریعه ج 5 ص 131)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ خَیْ یا)
ابوبکر محمد بن احمد بن منصورالحیاط السمرقندی النحوی اللغوی. از سمرقند به بغداد هجرت کرده. او را با ابراهیم بن السری الزجاج صحبت و مناظره ای است و مذهب کوفیین و بصریین را خلط می کرده. کتب ذیل از اوست: کتاب النحوالکبیر. معانی القرآن. کتاب المقنع. کتاب الموجز. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ بَ لَ زِ سَ مَ قَ)
پسر استاد عوض. در بهله دوزی استاد و شاعر بود. از اوست:
می سازدم ز خندۀ دندان نمای خویش
آن نازنین ضیافت شیر و شکر مرا.
(از تذکرۀ روز روشن چ رکن زادۀ آدمیت ص 83)
لغت نامه دهخدا
(اَ نیِ بَ یِ سَ مَ قَ)
پسر محمدامین بلخی و از معاصران امیرعلیشیر نوایی است. امیر علیشیر می نویسد: ’جوانی پسندیده و در نظم طبعش بغایت ملایم است’، و مطلع زیر را از او نقل کرده:
یار در سلسلۀ ناز و عتابم دارد
باز دیوانگی عشق خرابم دارد.
(از ترجمه مجالس النفائس ص 75) (از الذریعه قسم 1 از جزء 9 صص 105- 106)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ قَ)
پهلوی ’سمرکند’، یونانی ’مرکنده’ ریشه جزء اول سمر تاکنون معلوم نشد جزو دوم ’کند’ از پارسی باستانی ’کنتا’، سغدی ’کنپ’ (شهر) مشتق از ’کن’ کندن رجوع شود به مارکوارت شهرستانهای ایرانشهر ص 26. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سمرقند و آن شهری باشد در ماوراءالنهر که کاغذ خوب از آنجا آوردند و سمرقند معرب آن است و معنی ترکیبی آن ده سمر است و نام پادشاهی بود از ترک و ترکان ده را کند میگویند و این ده را او بنا کرده بوده است و بمرور ایام شهر شده است. (برهان). از اقلیم پنجم است. در مسالک الممالک آمده خوشترین و نزه ترین بلاد جهان است الخصین بن منذر الرقاشی در حق آن شهر گفته است: کانها السماء للخضره و تصورها الکواکب الاشراف و نهرها المجره للاعتراض و سورها الشمس لاطباق و آنراعرصه ای بود که شهر و قلعه و بعضی دیه ها در آنجا بودو آن عرصه دیوار داشته دورش پنجاه هزار گام و بعضی از آن دیوار هنوز برجاست. در ایام سالف بر زمین آن عرصه قلعۀ عظیمی ساخته بودند خراب شده، بوقت آنکه جهان پهلوان گرشاسب آنجا رسید، از زلزله بعضی اطلال آن قلعه بیفتاد و گنجی پیدا شد گرشاسب با آن گنج آن قلعه را آبادان گردانید، بعد از مدتی باز خراب شد، گشتاسف بن لهراسف کیانی تجدید عمارتش کرد و آن قلعه را حصن حصین و خندق عظیم ساخت. دیواری مابین صحاری آن دیارو ترکستان میانجی ایران و توران برآورد، طولش بیست فرسنگ و اسکندر رومی در آن عرصه شهری بزرگ برآورد و دورش دوازده هزار گام بود. هوای آن دیار سرد است و آبش از رود و از نهر برش و بارش و جوی بزرگ در میان عرصۀ آن شهر روان است و بر آن باغستان فراوان ساخته اند و سغد سمرقند که از مشاهیر نزهات جهان است بر این آب است و از این آب در بهار بکشتی گذرند. حاصلش غله و میوۀ نیکو بود. و از میوه اش انگور و سیب و خربزه در غایت خوب است. مردمش بیشتر حنفی و شافعی مذهبند. (نزهه القلوب صص 245- 246). سمرقند، شهری بزرگ است به ماوراءالنهر، آبادان و بانعمت بسیار و جای بازرگانان همه جهان است و او را شهرستان قهندز است و ربض است و از بالای بام بازارشان یکی جوی آب روان است و از ارزیر و آب از کوه بیاروده و اندر وی جایگاه مانویان است و ایشان را نغوشاک خوانند. و از وی کاغذ خیزدکه بهمه جهان ببرند و رشتۀ قنب خیزد و رود بخارا بر در شهر سمرقند بگذرد. (حدود العالم) :
ز چاچ و سمرقند تا ترک و سغد
بسی بود ویران و آرام جغد.
فردوسی.
این سمرقند نیست بغداد است
بعد از او غر رخی نمی شاید.
خاقانی.
نی مصریش قند می زاید
تا سمرقند قند او سمر است.
خاقانی.
هم او داد (اسکندر) زیور سمرقند را
سمرقند نی کآنچنان چند را.
نظامی.
در دارالسلطنه سمرقند نزول اجلال نمودند. (حبیب السیر).
رجوع به غیاث اللغات، آنندراج، معجم البلدان، رودکی چ سعید نفیسی و سمرکند شود
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 6000 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 20هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 6هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 386 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، نخود، بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایعدستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سمراد که وهم و خیال باشد. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
غالب. برتر. (از منتهی الارب). تفوق یافته و غلبه کننده بر کسی. رجوع به سرندی و اسرنداء شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَدا)
درشت و شتاب در امور خود. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخت توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
منسوب به مرند از بلاد آذربایجان. (از الانساب سمعانی) ، اهل مرند، از مرند. ساخت مرند:
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چوفغفوری و خاقانی مرندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مِ قِدْ دا)
مرد شتابکار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که دائماً در خواب باشد. بسیارخواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ دا)
سویق مقندی، پست قندآمیخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ قَ)
ابوالقاسم بن بکر اللیثی، از علمای نیمۀ دوم قرن 7 هجری است. او راست: 1- حاشیۀ ابی القاسم اللیثی السمرقندی علی الطول. 2- الرساله السمرقندیه و آن رساله ای است در استعارات و در بیان. 3- شرح بر رساله الوضعیه مستخلص الحقائق شرح کنیز الدقائق. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ سَ مَقَ)
شاعر پارسی گوی قرن نهم بود در ایام خلیل بهادر پسر میرانشان گورکان متوفی 840 هجری قمری شهرت یافت نخست حصیری تخلص میکرد و چون نزد عصمت بخاری تلمذ کرد وی را بدین لقب ملقب ساخت. دولتشاه در تذکره و میرعلیشیر در مجالس النفایس او را یاد کرده اند. نسخۀ دیوانش در کتاب خانه دانشگاه طهران موجود است. (فهرست دانشگاه ج 2 ص 242 و الذریعه ج 9). صاحب قاموس الاعلام ترکی رباعی زیر را از او آورده است:
شاه اسبی بشاعری بخشید
که چو تندیش چشم چرخ ندید
بود تند این قدر که از دنیا
نفسی تا بآخرت برسید.
(قاموس الاعلام ترکی ج 2).
مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا بساطی ازسمرقند بوده و در طبع شوخی تمام داشته اما بغایت عامی بوده است. این مطلع از اوست:
دل شیشه و چشمان تو هر گوشه برندش
مستند مبادا که بناگه شکنندش.
قبرش در سمرقند است. (مجالس النفایس ص 13).
و رجوع به ترجمه مجالس النفایس از فخری هراتی و حکیم شاه محمد قزوینی معروف به حکیم، آتشکدۀ لطفعلی بیک آذر، تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3، شمع انجمن امیرالملک سیدمحمد صدیق خان بهار، بحرالعلوم محمدحسن بن عبدالرسول الحسینی الزنوزی، نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی، ترجمه تاریخ ادبیات فارسی هرمان اته از رضازاده شفق، خزانه عامره غلامعلی آزاد بلگرامی و فرهنگ سخنوران خیامپورشود
لغت نامه دهخدا
(اَ نیِ سَ مَ قَ)
مولانا... از شاعران قرن دهم هجری و معاصر سلطان سلیم است. صاحب مجالس النفائس نویسد: مردی فقیر و مسکین صفت و صالح هیئت است و بطرزقصیده کمتر شعر گفته و دائم غزل می گفته، از اوست:
ای دل نشان ناوک آن دلربا شدی
در عاشقی نشانۀ تیر بلا شدی
سرو سهی بقد بلندت نمیرسد
باد صبا بگرد سمندت نمیرسد.
و چنانکه از مجالس النفائس برمی آید در زمان تألیف کتاب (928 ه. ق.) مولانا امینی از زیارت مکه مراجعت کرد و قصیده ای در مدح سلطان سلیمان که در 926 به تخت جلوس کرده بود گفت. مطلع آن قصیده این است:
بداده زمان مملکت کامرانی
بکاوس عهد و سلیمان ثانی.
صله ای که بخاطر این قصیده به امینی رسید سه هزار اقچۀ عثمانی بود و وی با این صله ثروتمند شد وبقصد تجارت بسفر رفت. (از ترجمه مجالس النفائس چ تهران ص 406 و 407). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمرقند
تصویر سمرقند
پارسی تازی گشته سمرکند کند به زبان ترکان شهر را گویند سمرشهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمربندی
تصویر کمربندی
منسوب به کمربند، دارای حالتی چون کمربند، جاده ای که دور شهر کشیده می شود تا خودروها مجبور به گذشتن از داخل شهر نباشند
فرهنگ فارسی معین