جدول جو
جدول جو

معنی سمخه - جستجوی لغت در جدول جو

سمخه
(سِ خَ)
هیئت گوش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) : انه لحسن السمخه، نیکو نگاهدارنده مسموعات است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمیه
تصویر سمیه
(پسرانه)
نام مادر عمار یاسر که از اصحاب پیامبر (ص) بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرخه
تصویر سرخه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
سمج، سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
فرهنگ فارسی عمید
انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود، ریاکاری، کنایه از شهرت، نیک نامی، آوازۀ نیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمبه
تصویر سمبه
سنبه، میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخه
تصویر سرخه
نوعی کبوتر سرخ رنگ، کرمی کوچک و سرخ رنگ که از آفت های درخت خرما است و پیش از رسیدن خرما داخل آن شده و باعث ریختن میوۀ درخت می شود، سرخ، سرخ رنگ، مری
فرهنگ فارسی عمید
(سِ عَ)
هیئت و طریقۀ شنیدن. (ناظم الاطباء) ، مؤنث سمع که مادۀ بچۀ گرگ از کفتار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ بَ / بِ)
قطعۀ استوانه ای شکلی چوبی یا فلزی که در پر کردن تفنگ و توپ و جز آن بکار میبرند، هر استوانۀ متحرکی که در درون استوانه تلمبه ای حرکت میکند. (از ناظم الاطباء). سنبه. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ لَ)
گل و لای، بقیۀ آب در بن حوض، اندک آب در بن خنور مانده یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شنوانیدن عمل خیر خود را بمردم، چنانکه ریا نمودن افعال حسنه تا مرا نیک پندارند. (آنندراج) (غیاث) : و دیگر آنکه ارادت ثواب و عقاب آن جهان و ریا و سمعه این جهان از معاملت منقطع باشد. (کشف المحجوب هجویری ص 127). محتسب عارف علوی که بی ریا و سمعه دره بر دوش نهاده و همه ساله نهی منکرات را میان بسته. (نقض الفضایح ص 164). و هرکه بر خلاف معتقد خویش کاری کند ریا و سمعه را بود نه تقرب را به حق تعالی. (تاریخ بیهق ص 195).
امشب ار امکان بود آنجا بیا
کار شب بی سمعه است و بی ریا.
مولوی (مثنوی)
یکبار شنودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- اذن سمعه، گوش شنوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ / نِ)
دانه ای است سیاه رنگ از نخود کوچکتر و آنرا در خراسان نقل خواجه گویند فربهی آورد و باه را برانگیزد. (برهان). گیاهی است که بسبب ستاره های تابستان روید و همواره سبز باشد و داروی فربهی زنان است یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). تخمی است از قسم میوه مثل بادام و پسته و بهندی چرونجی گویند. (غیاث) (آنندراج) ، هر ترکیبی که آدمی را فربه کند و آنرا سمینون گویند. (برهان). داروی فربهی. (برهان) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ظِ خَ / ظِ مَ خَ)
یکی ظمخ
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
کینه. (منتهی الارب). حقد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سیاهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ خَ)
زن یا ماده شتر فربه، هر تر که از وی چیزی چکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ خَ)
سبخه سبخه. زمین شوره ناک. ج، سباخ. (منتهی الارب). شوره زار. شورستان. (مهذب الاسماء) ، جامۀ غوک یاچیزی است دیگر که بجامۀ غوک ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَبْ بَ خَ)
از قراء بحرین است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ مُ رَ)
درخت طلح. ج، سمرات، اسمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ رَ)
اهالی شهر سامره که در قدیم شهری بود در فلسطین و پایتخت ملوک بنی اسرائیل بود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
اشک که از شدت گرسنگی بیاید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ چَ / چِ)
به معنی سمج است که خانه زیر زمین و نقب و جای گوسفندان باشد در کوه یا در صحرا. (برهان). رجوع به سمج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صمخه
تصویر صمخه
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمکه
تصویر سمکه
یک ماهی، آبام ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمنه
تصویر سمنه
چنته چوپان از گیاهان، شیرینک از گیاهان کیس الراعی، شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیه
تصویر سمیه
مونث سمی زهر آلود، جمع سمیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنخه
تصویر سنخه
بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلخه
تصویر سلخه
چگالی سرخی
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی به شکل میله ای فلزی که برای پر کردن تفنگهای سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگهای معمولی به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
زشت ناپسند، بیشرم بیحیا، جمع سماج سمجاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمحه
تصویر سمحه
راد زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخه
تصویر سرخه
سرخ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخمه
تصویر سخمه
سیاهی، کینه، خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبخه
تصویر سبخه
شوره زار، گلوزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخه
تصویر رمخه
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار