جدول جو
جدول جو

معنی سمج - جستجوی لغت در جدول جو

سمج
سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، برای مثال در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمی توان خسبیدن (مسعودسعد - ۵۹۷)، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
تصویری از سمج
تصویر سمج
فرهنگ فارسی عمید
سمج
دارای عادت به پیگری مصرانه و معمولاً ناپسند مثلاً گدای سمج، مصر، پیگیر، قبیح، زشت، ناپسند
تصویری از سمج
تصویر سمج
فرهنگ فارسی عمید
سمج
(سَ مِ)
زشت. (منتهی الارب) (آنندراج). بد. ناخوش. زشت. (غیاث) : که از حرکات و افعال سمج پدرم لشکر مغول قصد این ملک دارند. (جهانگشای جوینی) ، بدمزه. (غیاث). ناشیرین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
سمج
(سَ)
شیر چرب مزه برگشته. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سمج
(سُ)
جایی را گویند در زیرزمین یا در کوه بجهت درویشان و فقیران یا گوسفندان بکنند. (برهان). نقب و حفره بزیر زمین اندرکنده. (لغت فرس اسدی) :
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجیست بیرون شو بدوی.
رودکی.
فرمود تا آن سمج بخشت و گل استوار کرد. (تاریخ بیهقی).
هیچ پنهان خانه آن زن را نبود
سمج و دهلیز و ره بالا نبود.
مولوی.
، زندان را نیز گویند. با جیم فارسی و به فتح هم بنظر آمده. (برهان). سردابه بزیر زمین که زندان دزدان باشد. (آنندراج). زندان که در بالای کوه برای محبوسین سازند. (آنندراج) :
زین سمج تنگ چشمم چون چشم اکمه است
زین بام گشت پشتم چون پشت پارسا.
مسعودسعد.
از زمین برترم و نیست هوا سمج مرا
پس مرا جای بدینسان نه زمین و نه هواست.
مسعودسعد.
، هر مجرای زیرزمینی، کان. معدن، مجرای فاضل آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمج
(سِ مِ)
مصر. مبرم. مصدع. متعب. آنکه هرچه بدو جواب منفی گویند بازآید. آنکه او را هر قدر رانند بازآید. (یادداشت بخط مؤلف). مصر. اصرارکننده. (ناظم الاطباء) :
من آن گدا سمج مبرم کنایه نفهمم
گرم برانی از این در درآیم از در دیگر.
؟
، بی شرم، معیوب. رسوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمج
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
تصویری از سمج
تصویر سمج
فرهنگ لغت هوشیار
سمج
((سُ مْ))
نقب، راه زیر زمینی، سرداب، زندان زیرزمینی، آغل گوسفندان در زیرزمین یا در کوه
تصویری از سمج
تصویر سمج
فرهنگ فارسی معین
سمج
((س مِ))
زشت، ناپسند، بی حیا، پررو، جمع سماج
تصویری از سمج
تصویر سمج
فرهنگ فارسی معین
سمج
گرانجان
تصویری از سمج
تصویر سمج
فرهنگ واژه فارسی سره
سمج
پافشار، پیگیر، مصر، بی آزرم، بی حیا، بی شرم، زشت، قبیح، ناپسند
متضاد: مستحسن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سمج
سمج و مزاحم، پرتلاش، تلاش گر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمر
تصویر سمر
(دخترانه)
افسانه، داستان، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سما
تصویر سما
(دخترانه)
آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمن
تصویر سمن
(دخترانه)
یاسمن، رازقی، یاسمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمک
تصویر سمک
(پسرانه)
ماهی، نام قهرمان داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
سمج، سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
زشت تر: لیس فی الدنیا شی ٔ اسمج من محب لسبب و عوض. (ابوالحسن فوشنجی از نفحات الانس جامی)
لغت نامه دهخدا
(سُ جَ / جِ)
رجوع به سمج شود، ماله، یعنی آلتی که از لیف کنند و بدان آهار بجامه درمالند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشغول شدن افراد سپاهی بکندن سوراخهایی در زیر قلعۀ دشمن. (فرهنگ فارسی معین) : و سمج گرفتند از زیر برج که برابر امیر بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیاده کردن آب را در شیر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمج
تصویر دمج
موی تافته دوست همنشین یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمجره
تصویر سمجره
آبکی کردن شیر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمج گرفتن
تصویر سمج گرفتن
مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخهایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
زشت ناپسند، بیشرم بیحیا، جمع سماج سمجاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیج
تصویر سیج
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمت
تصویر سمت
راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمع
تصویر سمع
شنیدن، گوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمی
تصویر سمی
زهرآگین، زهری
فرهنگ واژه فارسی سره
قابلیّت فهم، توانایی درک
دیکشنری اردو به فارسی
درک، درک کنند
دیکشنری اردو به فارسی
فهمیده شده، فهمیده شد
دیکشنری اردو به فارسی
فهمیده، معقول
دیکشنری اردو به فارسی
درک کردن، برای درک، فهمیدن، پنداشتن
دیکشنری اردو به فارسی