جدول جو
جدول جو

معنی سماکاره - جستجوی لغت در جدول جو

سماکاره
(سَ رَ / رِ)
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) :
از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش
ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست.
سنایی (دیوان چ مصفا ص 398).
آنکه او شاه بخردان باشد
کی سماکارۀ روان باشد.
سنایی.
رجوع به سماکار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سماکار
تصویر سماکار
خدمتکار میخانه، سبوکش میخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماسره
تصویر سماسره
سمسار، دکان داری که اسباب دست دوم را خرید و فروش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکاره
تصویر ناکاره
آنچه به کار نیاید، بیکاره، از کارافتاده، بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمزکاره
تصویر غمزکاره
کسی که کارش غمازی و سخن چینی است، غماز، نمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمکاره
تصویر ستمکاره
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماکچه
تصویر سماکچه
ساماکچه، سینه بند، پیش بند، سینه بند زنان، پستان بند، سماچه، سماخچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راکاره
تصویر راکاره
بدکاره، فاحشه، قحبه، روسپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساکارز
تصویر ساکارز
ماده ای جامد، سفید، بی بو، بامزۀ شیرین که برای شیرین کردن مواد غذایی به کار می رود، قند
فرهنگ فارسی عمید
(سیا سَ /سِ)
ممسک. بخیل. طمعکار، زندانی. اسیر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاه کاسه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
واحد سمانی. یک بلدرچین. (ناظم الاطباء). رجوع به سمان، سمانی و سمانه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
سمباده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهر کوچکی است در برزیل، در ایالت میناس گرائس و در محل تلاقی دو رود خانه ساباره و ریوداس ولاس. در رود خانه ساباره ذرات طلا هست که استخراج میشود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کارآمد. کسی که هر کاری از وی ساخته باشد. برابر بیکاره. (ناظم الاطباء). اکاره (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ رَ)
جمع واژۀ سمسار. میانجی میان بایع و مشتری. (آنندراج). جمع واژۀ سمسار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ / رِ)
آنکه کارش غمازی و سخن چینی باشد. غماز:
غمزکاره مباش چون خورشید
تات چون سایه وقف چه نکنند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خدمتکاری. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سبوکش میخانه را گویند، یعنی خدمتکار شرابخانه. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (فرهنگ رشیدی) :
زهره ای و مشتری خریدارت
آفتاب و قمر سماکارت.
سراج الدین (از انجمن آرا).
رجوع به سماکاره شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ رَ / رِ)
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
ز گیتی ستمکاره را دور دار
ز بیمش همه ساله رنجور دار.
فردوسی.
پسر کو ز راه خدا بگذرد
ستمکاره خوانیمش و کم خرد.
فردوسی.
مرا گفت ای ستمکاره بجانم
بکام حاسدم کردی و عاذل.
منوچهری.
همه گیتی از دیو پر لشکرند
ستمکاره تر هر یک از دیگرند.
اسدی.
هوا چون ضمیر ستمکاره تیره
ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر.
ناصرخسرو.
گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک
بی روی و ستمکاره و با روی وریایید.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125).
به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من
از پی رغم مرا آن کند و این نکند.
سوزنی.
به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را
ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال.
سوزنی.
سپاهی دگر زآن ستمکاره تر
بحرب آمد از شیر خونخواره تر.
نظامی.
گشادم در هر ستمکاره ای
ندانم در مرگ را چاره ای.
نظامی.
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را.
سعدی (بوستان).
گله از دست ستمکاره بسلطان گویند
چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سما کار
تصویر سما کار
خدمتکار شرابخانه سبو کش میخانه، مطلق خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
بیکاره هیچکاره، سست وبی دست و پا، آنچه که از کارافتاده وبکاری نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکاره
تصویر راکاره
زن فاحشه و بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمکاره
تصویر ستمکاره
جابر، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمزکاره
تصویر غمزکاره
آنکه کارش غمازی باشد سخن چین نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیکاره
تصویر سیکاره
پارسی تازی گشته سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماسره
تصویر سماسره
جمع سمسار، از ریشه پارسی سپسایان سفساران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماکچه
تصویر سماکچه
سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سما کاره
تصویر سما کاره
خدمتکار شرابخانه سبو کش میخانه، مطلق خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکارز
تصویر ساکارز
فرانسوی پانیذ (قند) قند معمولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمزکاره
تصویر غمزکاره
((غَ. رِ))
سخن چین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راکاره
تصویر راکاره
((رِ))
زن بدکاره، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکارز
تصویر ساکارز
((رُ))
ماده ای که از نیشکر تهیه شود و از نظر شیمایی شبیه چغندر است، قند نیشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماکچه
تصویر سماکچه
((سَ چَ یا چِ))
سینه بند زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماکار
تصویر سماکار
((سَ))
خدمتکار، خدمتکار میخانه
فرهنگ فارسی معین
خدمتکار، سبوکش، سماکاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد