سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست. سنایی (دیوان چ مصفا ص 398). آنکه او شاه بخردان باشد کی سماکارۀ روان باشد. سنایی. رجوع به سماکار شود
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر برای مِثال گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱ - ۵۱)
سبوکش میخانه را گویند، یعنی خدمتکار شرابخانه. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : زهره ای و مشتری خریدارت آفتاب و قمر سماکارت. سراج الدین (از انجمن آرا). رجوع به سماکاره شود
سبوکش میخانه را گویند، یعنی خدمتکار شرابخانه. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (فرهنگ رشیدی) : زهره ای و مشتری خریدارت آفتاب و قمر سماکارت. سراج الدین (از انجمن آرا). رجوع به سماکاره شود
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی
ظالم. جابر: یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ز گیتی ستمکاره را دور دار ز بیمش همه ساله رنجور دار. فردوسی. پسر کو ز راه خدا بگذرد ستمکاره خوانیمش و کم خرد. فردوسی. مرا گفت ای ستمکاره بجانم بکام حاسدم کردی و عاذل. منوچهری. همه گیتی از دیو پر لشکرند ستمکاره تر هر یک از دیگرند. اسدی. هوا چون ضمیر ستمکاره تیره ستاره چو رخسار مؤمن بمحشر. ناصرخسرو. گر روی بتابم ز شما شاید از ایراک بی روی و ستمکاره و با روی وریایید. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 125). به یقین دارم کآن ترک ستمکارۀ من از پی رغم مرا آن کند و این نکند. سوزنی. به عهد او چو ستمکاره مر ستم کش را ستم کشنده، ستمکاره را کند پر و بال. سوزنی. سپاهی دگر زآن ستمکاره تر بحرب آمد از شیر خونخواره تر. نظامی. گشادم در هر ستمکاره ای ندانم در مرگ را چاره ای. نظامی. گنه بود مرد ستمکاره را چه تاوان زن و طفل بیچاره را. سعدی (بوستان). گله از دست ستمکاره بسلطان گویند چون ستمکاره تو باشی گله پیش که برم. سعدی