ناگزیر لاعلاج لابد: (اگر کسی دست باب فرو برد و برون آرد و بدست سنگی را برگیرد ناچارمیان سنگ و دست آب بود. {یابه ناچار. ناگزیر. اگرچه عذر بسی بود روزگار نبود چنانک بود بناچار خویشتن بخشود. (رودکی) توضیح استعمال (ناچارا) غلط فاحش است، عاجز بیچاره. یا چار و ناچار نا چار و چار. خواه و ناخواه: اگرباز گردی ز راه ستور شود بید تو عود ناچار و چار. (ناصرخسرو)
زن فاحشه و بدکاره. (برهان) (آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 14) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات) (انجمن آراء). زن روسپی. (ناظم الاطباء) : ای طبع تو بسته تر ز سنگ خاره وی گاه سخن سرددم گه خواره وی والدۀ عزیز تو آنکاره وی سگ بزبان بزدیت راکاره. شرف شفروه (از شعوری)