جدول جو
جدول جو

معنی غمزکاره

غمزکاره
کسی که کارش غمازی و سخن چینی است، غماز، نمام
تصویری از غمزکاره
تصویر غمزکاره
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غمزکاره

غمزکاره

غمزکاره
آنکه کارش غمازی و سخن چینی باشد. غماز:
غمزکاره مباش چون خورشید
تات چون سایه وقف چه نکنند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

غمخواره

غمخواره
آنکه دارای غم و اندوه بود غمناک مغموم، آنکه در غم دیگری شریک باشد دلسوز مشفق، بوتیمار
فرهنگ لغت هوشیار

غمخواره

غمخواره
غمخوار. آنکه غم کسی یا چیزی را خورد. تیماردار. غمخورنده. دلسوز و مهربان:
از آن درد گردوی غمخواره گشت
وز اندیشۀ دل سوی چاره گشت.
فردوسی.
ندادند پاسخ کس از انجمن
نه غمخواره بد کس نه آسوده تن.
فردوسی.
بدو گفت سودابه گر چاره نیست
از او بهتر امروز غمخواره نیست.
فردوسی.
تا پرخمار بود سرم یکسر
مشفق بدند بر من و غمخواره.
ناصرخسرو.
گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخواره گشت
سوزنی پیر دعاگوی تو از نان خوارگان.
سوزنی.
هر زمان بر جان من باری نهی
وین دل غمخواره را خاری نهی.
خاقانی.
نکردش در آن کار کس چاره ای
نخوردش غمی هیچ غمخواره ای.
نظامی.
غمش را کز شکیبایی فزونست
من غمخواره میدانم که چونست.
نظامی.
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چارۀ بیچارگان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سماکاره

سماکاره
سبوکش میخانه. (آنندراج) (برهان) ، مطلق خدمتکار. (برهان) (آنندراج) :
از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش
ماه دیدم رهی و زهره سماکارۀ دوست.
سنایی (دیوان چ مصفا ص 398).
آنکه او شاه بخردان باشد
کی سماکارۀ روان باشد.
سنایی.
رجوع به سماکار شود
لغت نامه دهخدا

متکاره

متکاره
بطور کراهت و ناراضی. و بدون اختیار. یقال فعله متکارهاً. (ناظم الاطباء). ناخواست و ناپسند داشته و نعت است از تکاره یقال فعله علی تکاره و متکارها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاره شود
لغت نامه دهخدا