مخفف اسماعیل: آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین چون بر درم خرد زده سین سماعیل. منجیک. ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر. ناصرخسرو. زلف براهیم و رخ آتش گرش چشم سماعیل و شره خنجرش. نظامی
مخفف اسماعیل: آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین چون بر درم خرد زده سین سماعیل. منجیک. ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر. ناصرخسرو. زلف براهیم و رخ آتش گرش چشم سماعیل و شره خنجرش. نظامی
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، تُرشابه، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
هر آنچه شنیده شده باشد، حکایتی و نقلی. (ناظم الاطباء) ، بنا شده بر عادت: نشستم بر آن بی سراک سماعی فروهشته دو لب، چو لفج زبانی. منوچهری. ، (اصطلاح نحو) بیقاعده و مطلق و مستعمل. (ناظم الاطباء). آن چیزی که در آن قاعده کلی ذکر نشده باشد و مشتمل بر جزئیات باشد. (از تعریفات جرجانی). مقابل قیاسی
هر آنچه شنیده شده باشد، حکایتی و نقلی. (ناظم الاطباء) ، بنا شده بر عادت: نشستم بر آن بی سراک سماعی فروهشته دو لب، چو لفج زبانی. منوچهری. ، (اصطلاح نحو) بیقاعده و مطلق و مستعمل. (ناظم الاطباء). آن چیزی که در آن قاعده کلی ذکر نشده باشد و مشتمل بر جزئیات باشد. (از تعریفات جرجانی). مقابل قیاسی
ابن ابراهیم خلیل (ع). مؤلف تاریخ گزیده گوید: ساره (زوجه ابراهیم) هاجر را با ابراهیم بخشید، ابراهیم را ازو پسری آمد در هشتاد وشش سالگی، او را اسماعیل نام نهاد، ساره را بدان رشک خاست، اسماعیل را ختنه کرد و بر همه مسلمانان واجب شد. چون اسماعیل دوساله شد ساره با هاجر شکیبا نبود، ابراهیم (ع) هاجر و اسماعیل را بزمین مکه برد، آنجا بگذاشت، ببرکت اسماعیل آب زمزم پیدا شد و چون قوم بنی جرهم بواسطۀ آب آنجا آمدند اسماعیل در میان ایشان پرورش یافت، چون اسماعیل چهارساله شد امرقربان رسید، و آن چنان بود که ابراهیم (ع) نذر کرده بود که اگر او را پسری بود قربان کند، درین وقت فرمان آمد که بوعده وفا نماید. ابراهیم (ع) اسماعیل را قربان خواست کرد، چون از پدر و پسر در آن کار گرانی طبع نبود حق تعالی نیت پذیرفت و از بهشت گوسفندی بکوه ثیب بحدود مکه فرستاد تا بعوض اسماعیل قربان کرد. بعد ازین به یک سال اسحاق از ساره بسن هفتادسالگی متولد شد. چون اسماعیل بحدّ مردی رسید، از بنی جرهم زن خواست، ابراهیم بدیدن اسماعیل رفت، اسماعیل بشکار بود، زن اسماعیل ابراهیم را (ع) خدمتی نکرد، ابراهیم (ع) گفت اسماعیل را بگو که آستانۀ خانه بدل کن، اسماعیل زن را طلاق داد و دیگری بخواست. چون خانه کعبه که شیث ساخته بود خراب گشته بود، ابراهیم و اسماعیل بفرمان خدای تعالی باز بنا کردند، حق تعالی حجرالاسود را بفرستاد تا در رکن خانه نشاندند و حج فرض شد. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 33-34). و هم حمداﷲ مستوفی گوید: اسماعیل علیه السلام را حق تعالی پیغمبری داد، بعمالقۀ یمن و حضرموت فرستاد، پنجاه سال ایشان را دعوت دین ابراهیم میکرد که ایمان آوردند، چون عمرش بصدوسی سال رسید درگذشت. او را در جنب مادرش هاجر در حرم کعبه دفن کردند. (تاریخ گزیده ج 1 ص 36). و رجوع بهمان کتاب ص 9، 21، 126، 130، 131 و 849 شود. لقب او ذبیح اﷲ است. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: اسماعیل (مسموع از خدا) (سفر پیدایش 16: 1و 17: 20 و 21: 17) ، و او پسر ابراهیم بود که هاجر برای او تولید کرد و بدان لحاظ بنظر حقارت بخاتون خود سارا نگاه میکرد. و این مطلب سبب آن شد که هاجر و پسر وی در تنگی و تلخ جانی افتند، لکن ابراهیم با وجودنبوتی که در سفر پیدایش 16:12 مکتوب است اسماعیل رافرزند موعود می پنداشت تا زمانی که سارا حامله شده اسحاق را آورد. از آن پس هاجر و پسر او از حضور خاتون خود رانده شدند و چون هاجر کنیزک مصریه بود بملاحظۀحب وطن پسر خود را برداشته راه مصر گرفت و در اثنای راه حرارت و تشنگی بر ایشان غلبه کرد، بطوریکه مشرف بهلاکت بودند، لکن اعجازاً رهایی یافته در بیابان پاران زیست کردند. اسماعیل صیادی قوی بازو گردید و زوجه مصریه ای برای خود نکاح کرد و دوازده پسر که هر یک رأس و رئیس یکی از طوایف اعراب بودند تولید کرد (سفر پیدایش 25: 13-16) و او را دختری نیز بود که بحبالۀ نکاح عیصو درآمد (سفر پیدایش 28:9) و چون ابراهیم از دارفانی بسرای باقی شتافت اسماعیل با اسحاق برادر خود همدست شده وی را بخاک سپردند. و اسماعیل در 137 سالگی جهان را بدرود گفت. (سفر پیدایش 25: 17). اما مسکن اولاد او یعنی اسماعیلیان از حویلا تا شور که مقابل مصر است امتداد داشت (سفر پیدایش 25: 18) یعنی فیمابین بحر قلزم و سر خلیج فارس. بعدها آنها با نسل یقطان بن ابراهیم که سلسلۀ چهارمین سام و نسب به یقشان بن ابراهیم میرسانند (سفر پیدایش 25:3) و گویا با بعضی از برادران یقطان و یقشان علاوه بر طوایف کوشی که در جنوب بودند (سفر پیدایش 10: 7) در تمام شبه جزیره عربستان ساکن گردیدند. ذریۀ اسماعیل برحسب وعده الهی که در سفر پیدایش (17: 20) مکتوب است بسیار و بی شمار شد و مقصد نبوت در حق او و ذریۀ او واضح و مبرهن گشت، زانرو که او خود مرد صحرائی بوده اکثر ذریّۀ او در مشرق بدوی و صحرانشین میباشد و قصد از این گفته که ’در میان برادران خود ساکن خواهند شد’، زندگانی در میان طوایف و خویشان میباشد و دست هر کس بضد آنها و دست آنها بضد هر کس بوده، همواره آتش نزاع و جدال در میان ایشان افروخته بود و صحرانشین و غارتگربودند. طوایف اعراب بدوی که اسماعیل را رأس سلسلۀخود میدانند با وجودی که اسماً رعیت دولتند تا حال هم وحشی و گردنکش مانده اند - انتهی. اسماعیل ملقب بذبیح است، گویند او نخستین کسی بود که بعربی نوشت و بدان تکلم کرد. اصل سریانی این نام بی الف وسط تلفظ میشود و از این روی در عربی بی الف نوشته میشود. مادروی هاجر کنیزی قبطی مصری از قریه ای بود بنام ام العرب که نزدیک فرط است. (تنقیح المقال ج 1 ص 126). و رجوع باز قاموس الاعلام ترکی شود
ابن ابراهیم خلیل (ع). مؤلف تاریخ گزیده گوید: ساره (زوجه ابراهیم) هاجر را با ابراهیم بخشید، ابراهیم را ازو پسری آمد در هشتاد وشش سالگی، او را اسماعیل نام نهاد، ساره را بدان رشک خاست، اسماعیل را ختنه کرد و بر همه مسلمانان واجب شد. چون اسماعیل دوساله شد ساره با هاجر شکیبا نبود، ابراهیم (ع) هاجر و اسماعیل را بزمین مکه برد، آنجا بگذاشت، ببرکت اسماعیل آب زمزم پیدا شد و چون قوم بنی جُرْهُم بواسطۀ آب آنجا آمدند اسماعیل در میان ایشان پرورش یافت، چون اسماعیل چهارساله شد امرقربان رسید، و آن چنان بود که ابراهیم (ع) نذر کرده بود که اگر او را پسری بود قربان کند، درین وقت فرمان آمد که بوعده وفا نماید. ابراهیم (ع) اسماعیل را قربان خواست کرد، چون از پدر و پسر در آن کار گرانی طبع نبود حق تعالی نیت پذیرفت و از بهشت گوسفندی بکوه ثیب بحدود مکه فرستاد تا بعوض اسماعیل قربان کرد. بعد ازین به یک سال اسحاق از ساره بسن هفتادسالگی متولد شد. چون اسماعیل بحدّ مردی رسید، از بنی جرهم زن خواست، ابراهیم بدیدن اسماعیل رفت، اسماعیل بشکار بود، زن اسماعیل ابراهیم را (ع) خدمتی نکرد، ابراهیم (ع) گفت اسماعیل را بگو که آستانۀ خانه بدل کن، اسماعیل زن را طلاق داد و دیگری بخواست. چون خانه کعبه که شیث ساخته بود خراب گشته بود، ابراهیم و اسماعیل بفرمان خدای تعالی باز بنا کردند، حق تعالی حجرالاسود را بفرستاد تا در رکن خانه نشاندند و حج فرض شد. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 33-34). و هم حمداﷲ مستوفی گوید: اسماعیل علیه السلام را حق تعالی پیغمبری داد، بعمالقۀ یمن و حضرموت فرستاد، پنجاه سال ایشان را دعوت دین ابراهیم میکرد که ایمان آوردند، چون عمرش بصدوسی سال رسید درگذشت. او را در جنب مادرش هاجر در حرم کعبه دفن کردند. (تاریخ گزیده ج 1 ص 36). و رجوع بهمان کتاب ص 9، 21، 126، 130، 131 و 849 شود. لقب او ذبیح اﷲ است. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: اسماعیل (مسموع از خدا) (سفر پیدایش 16: 1و 17: 20 و 21: 17) ، و او پسر ابراهیم بود که هاجر برای او تولید کرد و بدان لحاظ بنظر حقارت بخاتون خود سارا نگاه میکرد. و این مطلب سبب آن شد که هاجر و پسر وی در تنگی و تلخ جانی افتند، لکن ابراهیم با وجودنبوتی که در سفر پیدایش 16:12 مکتوب است اسماعیل رافرزند موعود می پنداشت تا زمانی که سارا حامله شده اسحاق را آورد. از آن پس هاجر و پسر او از حضور خاتون خود رانده شدند و چون هاجر کنیزک مصریه بود بملاحظۀحب وطن پسر خود را برداشته راه مصر گرفت و در اثنای راه حرارت و تشنگی بر ایشان غلبه کرد، بطوریکه مشرف بهلاکت بودند، لکن اعجازاً رهایی یافته در بیابان پاران زیست کردند. اسماعیل صیادی قوی بازو گردید و زوجه مصریه ای برای خود نکاح کرد و دوازده پسر که هر یک رأس و رئیس یکی از طوایف اعراب بودند تولید کرد (سفر پیدایش 25: 13-16) و او را دختری نیز بود که بحبالۀ نکاح عیصو درآمد (سفر پیدایش 28:9) و چون ابراهیم از دارفانی بسرای باقی شتافت اسماعیل با اسحاق برادر خود همدست شده وی را بخاک سپردند. و اسماعیل در 137 سالگی جهان را بدرود گفت. (سفر پیدایش 25: 17). اما مسکن اولاد او یعنی اسماعیلیان از حویلا تا شور که مقابل مصر است امتداد داشت (سفر پیدایش 25: 18) یعنی فیمابین بحر قلزم و سر خلیج فارس. بعدها آنها با نسل یقطان بن ابراهیم که سلسلۀ چهارمین سام و نَسَب به یقشان بن ابراهیم میرسانند (سفر پیدایش 25:3) و گویا با بعضی از برادران یقطان و یقشان علاوه بر طوایف کوشی که در جنوب بودند (سفر پیدایش 10: 7) در تمام شبه جزیره عربستان ساکن گردیدند. ذریۀ اسماعیل برحسب وعده الهی که در سفر پیدایش (17: 20) مکتوب است بسیار و بی شمار شد و مقصد نبوت در حق او و ذریۀ او واضح و مبرهن گشت، زانرو که او خود مرد صحرائی بوده اکثر ذریّۀ او در مشرق بدوی و صحرانشین میباشد و قصد از این گفته که ’در میان برادران خود ساکن خواهند شد’، زندگانی در میان طوایف و خویشان میباشد و دست هر کس بضد آنها و دست آنها بضد هر کس بوده، همواره آتش نزاع و جدال در میان ایشان افروخته بود و صحرانشین و غارتگربودند. طوایف اعراب بدوی که اسماعیل را رأس سلسلۀخود میدانند با وجودی که اسماً رعیت دولتند تا حال هم وحشی و گردنکش مانده اند - انتهی. اسماعیل ملقب بذبیح است، گویند او نخستین کسی بود که بعربی نوشت و بدان تکلم کرد. اصل سریانی این نام بی الف وسط تلفظ میشود و از این روی در عربی بی الف نوشته میشود. مادروی هاجر کنیزی قبطی مصری از قریه ای بود بنام ام العرب که نزدیک فرط است. (تنقیح المقال ج 1 ص 126). و رجوع باز قاموس الاعلام ترکی شود
اصل آن اسمئیل و بمعنی اژدهاست. شهریست در خطۀ بسارابیا، در انتهای جنوب غربی روسیه، در 190هزارگزی جنوب کیشه نیف، بساحل شمالی ترین امتداد دانوب در 45 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 26 درجه و 30 دقیقه و 1 ثانیۀ طول شرقی. این شهر یکی از بلاد بسیار مستحکم دولت عثمانی بود که همیشه عرصۀ گیرودار و معرکۀ منازعۀ دولتین روس و ترک بود و در جنگ سال 1205 هجری قمری مدت مدیدی مقابل عساکر روسیه مقاومت کرد. وقتی که روسها این شهر را گرفتند بقتل عام اهالی آن پرداختند، آنگاه دوباره بطرز جدیدی شهر را در مسافت دوهزارگزی قلعه ای از نو ساختندو بر طبق عهدنامۀ پاریس میبایست روسها این شهر را ببغدان واگذار کنند، روسها قبل از عمل باین معاهده تمام استحکامات شهر را با خاک یکسان کردند. عهدنامۀ برلن این شهر را با آن قسمت از بسارابیا که در دست دولت رومانی بود بروسها برگردانید، و در عوض دوبریجه را بدولت مزبور بخشید. اکثر اهالی اسماعیل از رومانها تشکیل شده است. در گرداگرد این شهر باغها و باغچه های باصفای بسیار و میوه جات فراوان هست و تجارت رایجی دارد مخصوصاً تجارت کلی آرد رونق دارد. سالی یک بار بازار مکارۀ پانزده روزه نیز در این شهر دائر بود
اصل آن اسمئیل و بمعنی اژدهاست. شهریست در خطۀ بسارابیا، در انتهای جنوب غربی روسیه، در 190هزارگزی جنوب کیشه نیف، بساحل شمالی ترین امتداد دانوب در 45 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 26 درجه و 30 دقیقه و 1 ثانیۀ طول شرقی. این شهر یکی از بلاد بسیار مستحکم دولت عثمانی بود که همیشه عرصۀ گیرودار و معرکۀ منازعۀ دولتین روس و ترک بود و در جنگ سال 1205 هجری قمری مدت مدیدی مقابل عساکر روسیه مقاومت کرد. وقتی که روسها این شهر را گرفتند بقتل عام اهالی آن پرداختند، آنگاه دوباره بطرز جدیدی شهر را در مسافت دوهزارگزی قلعه ای از نو ساختندو بر طبق عهدنامۀ پاریس میبایست روسها این شهر را ببغدان واگذار کنند، روسها قبل از عمل باین معاهده تمام استحکامات شهر را با خاک یکسان کردند. عهدنامۀ برلن این شهر را با آن قسمت از بسارابیا که در دست دولت رومانی بود بروسها برگردانید، و در عوض دوبریجه را بدولت مزبور بخشید. اکثر اهالی اسماعیل از رومانها تشکیل شده است. در گرداگرد این شهر باغها و باغچه های باصفای بسیار و میوه جات فراوان هست و تجارت رایجی دارد مخصوصاً تجارت کلی آرد رونق دارد. سالی یک بار بازار مکارۀ پانزده روزه نیز در این شهر دائر بود
دهی از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب. 7000 گزی شمال باختری جوزر، کنار شوسۀ اسلام آباد غرب به ایلام. دشت. سردسیر. سکنه 250 تن. شیعه. زبان: کردی، فارسی. آب از رود خانه گنگر. محصول: غلات، برنج، توتون، لبنیات، حبوبات. شغل: زراعت و گله داری. چادرنشین هستند. زمستان به گرمسیر غربی ایوان و حدود سومار میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب. 7000 گزی شمال باختری جوزر، کنار شوسۀ اسلام آباد غرب به ایلام. دشت. سردسیر. سکنه 250 تن. شیعه. زبان: کردی، فارسی. آب از رود خانه گنگر. محصول: غلات، برنج، توتون، لبنیات، حبوبات. شغل: زراعت و گله داری. چادرنشین هستند. زمستان به گرمسیر غربی ایوان و حدود سومار میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
یا اسماعیل نام انگشتری زمردین مشهور. ابوریحان در الجماهر آرد: ’و وهب (المهدی) للرشید الخاتم المعروف باسماعیل من زمرده لم یر مثلها و فیها ثقبه و طلب لها سنین ما یشابها لیسدتلک الثقبه به حتی وجده بعد حین و عمل ما یهندم فیها و احضر الصواغ و صاغوا بین یدیه خاتماً و طلی المنحوت بمصطکی لیرکبه فی ثقبهالفص فوضعه الرشید علی کفه ینظر الیه معتبراً للمشابهه بینهما فوقعت علیه ذبایه و تعلق برجلها و طارت و ذهبت به. فقال الرشید: صدق اﷲ تعالی فی قوله: ضعف الطالب و المطلوب، و لما استخلف الهادی و دخل علیه الرشید رأی الاسماعیلی فی یده فحسده علیه و اراد ان یقترن بالجبل و حین خرج من عنده اتبعه الفضل بن الربیع مع اسماعیل الاسود بان یبعث الاسماعیلی الیه و ان لم یفعل فجئنی برأسه و لحقه الربیع و اخبره بالقصه فقال: واﷲ لااعطیه الا بیدی، فرجع معه الی ان بلغا الجسر فاخرجه من اصبعه و قال یافضل ا هو الاسماعیلی ؟ قال: نعم، فرمی به فی دجله، و طلبوه فلم یوجد الی ان استخلف الرشید و مضت من خلافته سنه و کان بالخلد یذکر ما عامله به موسی فتذکر الخاتم و امر الفضل بالغوص لطلبه فقال: یا سیدی قد طلب مراراً و انی لاظن ان قد علاه اکثر من اربع اذرع من الطین لتطاول المده. ثم مضی الفضل بالغواصین فقال له احدهم قف موقف الرشید و ارم بمدره فی قدرالخاتم کما رمی به، ففعل و اول ما غاص الغواص فی مسقطالمدره بعد ان قدر ما یمیل الماء به الی ان بلغ القرار، اخرج الخاتم بعینه کما هو و قرنه الرشید بالجبل کما اراد الهادی. و لم یمکن ان تبلغه المقادیر ما اراد’. (الجماهر ص 61، 62، 64، 165، 187)
یا اسماعیل نام انگشتری زمردین مشهور. ابوریحان در الجماهر آرد: ’و وهب (المهدی) للرشید الخاتم المعروف باسماعیل من زمرده لم یر مثلها و فیها ثقبه و طلب لها سنین ما یشابها لیسدتلک الثقبه به حتی وجده بعد حین و عمل ما یهندم فیها و احضر الصواغ و صاغوا بین یدیه خاتماً و طلی المنحوت بمصطکی لیرکبه فی ثقبهالفص فوضعه الرشید علی کفه ینظر الیه معتبراً للمشابهه بینهما فوقعت علیه ذبایه و تعلق برجلها و طارت و ذهبت به. فقال الرشید: صدق اﷲ تعالی فی قوله: ضعف الطالب و المطلوب، و لما استخلف الهادی و دخل علیه الرشید رأی الاسماعیلی فی یده فحسده علیه و اراد ان یقترن بالجبل و حین خرج من عنده اتبعه الفضل بن الربیع مع اسماعیل الاسود بان یبعث الاسماعیلی الیه و ان لم یفعل فجئنی برأسه و لحقه الربیع و اخبره بالقصه فقال: واﷲ لااعطیه الا بیدی، فرجع معه الی ان بلغا الجسر فاخرجه من اصبعه و قال یافضل ا هو الاسماعیلی ؟ قال: نعم، فرمی به فی دجله، و طلبوه فلم یوجد الی ان استخلف الرشید و مضت من خلافته سنه و کان بالخلد یذکر ما عامله به موسی فتذکر الخاتم و امر الفضل بالغوص لطلبه فقال: یا سیدی قد طلب مراراً و انی لاظن ان قد علاه اکثر من اربع اذرع من الطین لتطاول المده. ثم مضی الفضل بالغواصین فقال له احدهم قف موقف الرشید و ارم بمدره فی قدرالخاتم کما رمی به، ففعل و اول ما غاص الغواص فی مسقطالمدره بعد ان قدر ما یمیل الماء به الی ان بلغ القرار، اخرج الخاتم بعینه کما هو و قرنه الرشید بالجبل کما اراد الهادی. و لم یمکن ان تبلغه المقادیر ما اراد’. (الجماهر ص 61، 62، 64، 165، 187)
هفت پیشوایی هفت گرایان (گویند مدار احکام ائمه بر هفت است مانند ایام هفته و آسمان های هفتگانه و ستارگان سبعه فضل بن شادان نیشابوری) منسوب به اسماعیل بن ابراهیم ع، منسوب به اسماعیل بن جعفر صادق ع پیرو آیین اسماعیلیه، جمع اسماعیلیان
هفت پیشوایی هفت گرایان (گویند مدار احکام ائمه بر هفت است مانند ایام هفته و آسمان های هفتگانه و ستارگان سبعه فضل بن شادان نیشابوری) منسوب به اسماعیل بن ابراهیم ع، منسوب به اسماعیل بن جعفر صادق ع پیرو آیین اسماعیلیه، جمع اسماعیلیان
از سماک پارسی سماک گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب
از سماک پارسی سماک گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب