جدول جو
جدول جو

معنی سماجت - جستجوی لغت در جدول جو

سماجت
سمج شدن، زشت شدن، زشتی، بی شرمی
تصویری از سماجت
تصویر سماجت
فرهنگ فارسی عمید
سماجت
اصرار، الحاح، لجوج و سمج بودن زشتی و عیبناکی، معیوبی، نازیبا شدن
تصویری از سماجت
تصویر سماجت
فرهنگ لغت هوشیار
سماجت
((سَ جَ))
زشت شدن، زشتی، بی شرمی، در فارسی، پافشاری، یکدندگی
تصویری از سماجت
تصویر سماجت
فرهنگ فارسی معین
سماجت
ابرام، اصرار، پافشاری، پیله، تاکید، زشتی، بی شرمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمات
تصویر سمات
سمت ها، داغها، نشانها، جمع واژۀ سمت
سامی ها، عالی ها، بلندپایگان، بلند مرتبه ها، جمع واژۀ سامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماحت
تصویر سماحت
جوانمرد شدن، اهل جود و بخشش شدن، جوانمردی
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، صفد، برمغاز، بغیاز، داد و دهش، عطیّه، عتق، دهشت، داشاد، داشن، جدوا، داشات، جود، بذل، اعطا، احسان، فغیاز، منحت
فرهنگ فارسی عمید
(سَ حَ)
جوانمردی. (غیاث). جوانمردی. مروت. (ناظم الاطباء). بذل کردن بعضی از چیزها است بطیب قلب که بذل آن بر او واجب نباشد. (نفایس الفنون) : و در آن مجلس قصۀ سماحت و سخاوت برامکه رحمهم اﷲ میخواندند. (تاریخ بیهقی ص 16).
سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب
کفایت تو سمر گشته چون دهای عجم.
مسعودسعد.
رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب
چون آدمی طمع نکند در سماحتش.
سعدی.
- ارباب سماحت، مردمان بلندهمت و جوانمرد. (ناظم الاطباء).
، اغماض کردن. (غیاث) (آنندراج). عفو و اغماض. (ناظم الاطباء) ، سهل گرفتن. (غیاث) (آنندراج) ، نیک اندیشی. (ناظم الاطباء) : اگر بیند ضمان ما را بدین اجابت کند، چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
داغها و نشانها. جمع واژۀ سمت. (آنندراج) (غیاث) : و این والی پیوسته بقضای شهوت و نهمت مشغول بود و صفات بشریت و سمات انسانیت بطباع سباع بدل کرده. (تاریخ بیهق ص 134)
روشهای نیکو و صورتها و جانبها. جمع واژۀ سمت. (آنندراج) (غیاث) ، نام دعای مشهور است که در کتب ادعیه ثبت است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سمج و سمج و سمیج. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نازیبا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). زشتی و زشت شدن و عیبناکی. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سماجت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
از دواهای بافائده است و اصل آن شاش بز کوهی است چنانچه بز کوهی در مستی بر سنگی بول میکند و بز کوهی دیگر چون بدانجا رسد و آنرا بو کند او نیز بول کند و بمرور ایام غلیظ میشود و بشکل قیر و مومیایی میگردد و در فرهنگ بشین معجمه و کسر جیم آورده و پارسی پنداشته اند. (آنندراج) (از رشیدی). دارویی است دوایی و آن سنگی باشد که بوی بول و شاش از آن برمی آید و گویند این لغت هندی است. (برهان). قسمی از استراک و میعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ هَُ پِهْ شُ دَ)
شنیدن. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمات
تصویر سمات
داغها و نشانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماج
تصویر سماج
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
فرهنگ لغت هوشیار
فضای خانه صحن خانه حیاط، زمینی که سقف نداشته باشد، ناحیه، درگاه جمع ساحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماجه
تصویر سماجه
آویز گنی زشتی، پافشاری، سپید چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحت
تصویر سماحت
جوانمردی، مروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجت
تصویر سراجت
زین سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماحت
تصویر سماحت
((سَ حَ))
جوانمرد گردیدن، جوانمردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمات
تصویر سمات
((س))
جمع سمت، علامت ها، آثار داغ ها
فرهنگ فارسی معین
بخشش، بخشندگی، بلندهمتی، جوانمردی، نیکوئی، تساهل، اغماض، گذشت، ملایمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سماجت ورزیدن، پافشاری کردن، اصرار کردن، اصرار ورزیدن، پی گیری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قیافه، ظاهر، ادا، شکلک
فرهنگ گویش مازندرانی
اجتماعی
دیکشنری اردو به فارسی