جدول جو
جدول جو

معنی سماحت

سماحت
(سَ حَ)
جوانمردی. (غیاث). جوانمردی. مروت. (ناظم الاطباء). بذل کردن بعضی از چیزها است بطیب قلب که بذل آن بر او واجب نباشد. (نفایس الفنون) : و در آن مجلس قصۀ سماحت و سخاوت برامکه رحمهم اﷲ میخواندند. (تاریخ بیهقی ص 16).
سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب
کفایت تو سمر گشته چون دهای عجم.
مسعودسعد.
رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب
چون آدمی طمع نکند در سماحتش.
سعدی.
- ارباب سماحت، مردمان بلندهمت و جوانمرد. (ناظم الاطباء).
، اغماض کردن. (غیاث) (آنندراج). عفو و اغماض. (ناظم الاطباء) ، سهل گرفتن. (غیاث) (آنندراج) ، نیک اندیشی. (ناظم الاطباء) : اگر بیند ضمان ما را بدین اجابت کند، چنانکه از بزرگی نفس و همت بزرگ و سماحت اخلاق وی سزد. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا