- سلیط
- درشت، زبان دراز مرد، سخنور، روغن گیاهی، روغن زیت (زیتون)، روغن کنجد، تیز و تند مزه
معنی سلیط - جستجوی لغت در جدول جو
- سلیط ((سَ))
- فصیح، تیززبان، تیز و تند از هر چیز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زن دراز زبان، زن فتنه انگیز
زن زبان دراز، زن بدزبان
چیره گردانیدن کسی را
مسلط ساختن، برگماشتن، حکم و قدرت کسی را بر دیگران روان ساختن
تکیه کاغذی که بر روی آن مشخصاتی چاپ شده باشد حاکی از بها و تاریخ و محل استفاده آن و غالباً برای ورود به اتوبوس و تاتر و سینما و قطار و غیره بکار می رود
شریک، انبار، رفیق راه
فرنی خوراکی است با شیر و شکر و آرد برنج
زیز برف ریزه، تگرگ، فرومایه، کم خرد، مروارید خرد
درست و صاحب سلامت، بی عیب
تیغ آخته، خوار گشته، می ناب، کوهان اشتر، نو زاده
مقامی است از جمله دوازده مقام موسیقی قدیم. رشته کوچک
پخته جوشیده، سوخته گیاه از سرما یا گرما، زاخل خشک (گیاه زقوم)، کناره راه
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
پوست کنده، بی مزه
زینه فرستاده پیامبر آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن
طعام لذیذ که زود از گلو فرو برود
ربوده مال یا عقل
جوانمرد، پاکنهاد، فرومایه از واژگان دو پهلو، غسای فتاده (غسا غوره خرما)
درد لردمی، بوی تند، روغن گربگو (بان)، روغن سپندان، بوی سپندان
ناتوان سست مرد، بی پینه کفش، رده آگور
فرزند ذکور، پسر، بچۀ شتر
همنشین، آنکه با دیگری در یک جا بنشیند، هم زانو، همدم، رفیق، هم صحبت، هم نشست
سالم، درست، بی عیب، برای مثال عقل سلیم، چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱ - ۴۵)
بی آزار، آرام و مطیع،برای مثال در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردم خوار (سعدی - ۸۷)
ساده لوح، ساده دل،برای مثال ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی - ۱۷۱)
سهل، آسان،برای مثال خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری - ۲۶)
کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است،برای مثال نوز نبرداشته ست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مسهّد (منوچهری - ۲۲)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن مفعولات مفعولات
بی آزار، آرام و مطیع،
ساده لوح، ساده دل،
سهل، آسان،
کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است،
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن مفعولات مفعولات
ربوده عقل، ربوده مال، زن یا ناقۀ بچه مرده، بچۀ ناتمام افکنده
بچه، فرزند (آدمی و جانوران)، شراب خالص، کوهان شتر، محل روان شدن آب در وادی، درخت تاک، مغز حرام، نخاع