جدول جو
جدول جو

معنی سلقلقه - جستجوی لغت در جدول جو

سلقلقه
(سَ لَ لَ قَ)
زن بسیارفریاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاله
تصویر سلاله
(دخترانه)
فرزند، نسل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لقلقه
تصویر لقلقه
بانگ لک لک، هر بانگ و آوازی که توام با حرکت و اضطراب باشد
لقلقۀ زبان: بیهوده گویی، سخن نسنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملقلق
تصویر ملقلق
ویژگی سخن مبهم و پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر،
کنایه از پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی،
در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمهاللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
سلسله جنباندن: کنایه از به حرکت درآوردن سلسله، تکان دادن زنجیر، به حرکت درآوردن و وادار ساختن گروهی به کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
نسل، فرزند، آنچه از چیزی بیرون کشیده شود، نطفه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
ذوق برای انتخاب یا ترجیح چیزی، رسم، طبیعت، نهاد، سرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرحلقه
تصویر سرحلقه
سرپرست و بزرگ تر یک دسته از مردم، سردسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلمه
تصویر سقلمه
ضربه ای که با مشت بسته به پهلوی کسی بزنند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ قَ عَ)
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ قَ / قِ)
سردار جماعت. (آنندراج). پیشوا. رئیس:
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان باش.
حافظ.
گر حلقۀ دام است وگر حلقۀ زنجیر
سرحلقه بغیر از من دیوانه کدام است.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- سرحلقۀ ده عقل، کنایه از عقل اول. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سِ مَ)
گرگ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی کوهستانی و حاصلخیز و کرسی آن سانیاگود کم پستل ّ است
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ لَ)
زنی که از کون وی خون رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زنی که حیض شود از دبر سوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
دختر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از شدت پیری ضعف یا ناخوشی اندامش لرزان باشد و نتواند تعادل خود را حفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
زنجیر آهن و طلا و نقره
فرهنگ لغت هوشیار
چشم تیز نگاه، سبک جنب، در فارسی: غلنبه (کلمه یا عبارتی دور از فهم که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل به کار برد) تند و تیز که در جایش آرام نگیرد: (طرف ملقلق) (نگاه تند و سبک)، مغلق قلمبه و سلمبه: (همیشه کلمات ملقلق میگوید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقمه
تصویر سلقمه
دندان بر هم زدن، چفته انگیز (جفته تهمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
سرشت و طبیعت، طبع و نهاد و خصلت
فرهنگ لغت هوشیار
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقسقه
تصویر سقسقه
جیک جیک پیخال انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مشت ترکی مشت هنگامی که سرشست از میان دو انگشت دیگر بیرون آمده باشد ضربتی که با مشت بسته زنند در حالی که سر انگشت از میان دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقه
تصویر سلاقه
بد دهنی بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالقه
تصویر سالقه
شیون کننده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقامه
تصویر سلقامه
گرگ ماده، بد زبان زن، ملخ تخم ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحلقه
تصویر سرحلقه
سردسته
فرهنگ لغت هوشیار
لقلقه در فارسی از ریشه اکدی بانگ بلارج، زبان، گرانزبانی، یاوه گویی، زبان جنباندن، فغان ناله سخت آواز کردن لکلک، آواز لکلک، آوازی همراه با جنبش و اضطراب، فصاحت عاری از بلاغت: هست در بند لقلقه مانده از در معنی و خبر رانده. (حدیقه. مد. 332) یا لقلقه لسان (زبان)، گرفتگی زبان، بیهوده گویی، فصاحتی بی بلاغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقلقه
تصویر لقلقه
((لَ لَ قِ))
آواز لک لک، هر آوازی که توأم با حرکت و اضطراب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیله
تصویر سلیله
((سَ لَ یا لِ))
دختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
((سَ قِ))
طبع، سرشت، ذوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
((س س لَ یا لِ))
زنجیر، جمع سلاسل، خاندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلسله
تصویر سلسله
دودمان، رشته، زنجیره، رشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلیقه
تصویر سلیقه
پسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسله جنبان، پیشوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد