- سلسله
- دودمان، رشته، زنجیره، رشته
معنی سلسله - جستجوی لغت در جدول جو
- سلسله
- زنجیر آهن و طلا و نقره
- سلسله
- حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر،
کنایه از پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی،
در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمهاللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
سلسله جنباندن: کنایه از به حرکت درآوردن سلسله، تکان دادن زنجیر، به حرکت درآوردن و وادار ساختن گروهی به کاری
- سلسله ((س س لَ یا لِ))
- زنجیر، جمع سلاسل، خاندان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی
دختر
نسل، فرزند، آنچه از چیزی بیرون کشیده شود، نطفه، خلاصه
فرزند اناث، دختر
دودمان
آب گوارا، می گوارا سر زنده کودک آب گوارا، شراب خوشگوار
آب روان گوارا، می خوشگوار
رشته کوه ها
دودمان اشکانی
پتیسار
زنجیر زلف زنجیر گیسو، مرغوله (جعد زلف)
عمل سلسله جنبان
زنجیره جنبان، دوده برانداز شورشی، انگیزه آنکه زنجیر را جنباند، محرک باعث سبب وسیله، عاصی طاغی
زنجیره ساز زنجیرباف
زنجیر باف
مهره های پشت
تیرک البرز
چکمیزک از بیماری ها
کسی که گروهی را به طریقی تحریک و رهبری کند، باعث، محرک، سلسله جنباننده
کنایه از به حرکت درآوردن سلسله
تکان دادن زنجیر
به حرکت درآوردن و وادار ساختن گروهی به کاری
تکان دادن زنجیر
به حرکت درآوردن و وادار ساختن گروهی به کاری
بر افتادن شاهی بر افتادن زنجیر گسست زنجیره
موسس یک طایفه یا سلسله
بانی و مؤسس یک سلسله یا طایفه، نخستین فرد از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند، رئیس و پیشوا و بزرگ تر یک فرقۀ مذهبی
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی، شامل خطی که از ستارگان روشن تشکیل شده است
امره المسلسه، زن در زنجیر شده، صورت فلکی آندرومدا