جدول جو
جدول جو

معنی سلسبیل - جستجوی لغت در جدول جو

سلسبیل
نام چشمه ای در بهشت، کنایه از نرم و روان، کنایه از آب روان و گوارا، کنایه از می خوشگوار
تصویری از سلسبیل
تصویر سلسبیل
فرهنگ فارسی عمید
سلسبیل
نام چشمه ایست در بهشت
تصویری از سلسبیل
تصویر سلسبیل
فرهنگ لغت هوشیار
سلسبیل((سَ سَ))
نرم، روان، گوارا، نام چشمه ای در بهشت
تصویری از سلسبیل
تصویر سلسبیل
فرهنگ فارسی معین
سلسبیل
چشمه، عین، کوثر، خوش گوار، گوارا، روان، نرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
به رایگان دادن چیزی در راه خدا، آب رایگان به همه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنسفیل
تصویر سنسفیل
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مکرنه، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلسال
تصویر سلسال
آب روان و گوارا، می خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
سربال ها، پیراهن ها، جامه ها، پوشاک ها، جمع واژۀ سربال
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
انتسابی است به سلسبیل که نام بعضی ازخواجه های دارالخلافۀ بغداد بود. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سلبین الحمیر. سلبین الحمار. نوعی خار است. (از دزی ج 1 ص 671)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آب شیرین و خوشگوار. (آنندراج) (غیاث). آب آسان گوارا. (دهار). آب شیرین و روشن و سرد که بگلو روان شود. (ناظم الاطباء) ، آب صافی. (آنندراج) (غیاث) ، می نرم روان فروشونده بگلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگی باشد متخلخل چنانکه گویی باد از آن برمی آید. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
لغتی است در دسبیل و آنرا دشبیل هم گویند، و بنا بر گفتۀ صاحب ’لغت محلی شوشتر’ یکی از نامهای دزفول یا محرف آن است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید:
باسبیل کان بها برههً.
من الدهر مانبحته الکلاب.
و این صفت کوه است نه حصن. و ابن الدمینه گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلاف رداع و نصف دیگر بشهر عنس کشد و بین اسبیل و ذمار پشته ایست سیاه و در آن چاهی است موسوم به حمام سلیمان و مردم از بیماریهای جرب وغیره بدان استشفا کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صقلّیه، نام جزیره ای است بزرگ به ایتالیا که در دریای مدیترانه واقع است، دارای 25740 کیلومتر مربع مساحت و جمعیت آن 4487000 تن سکنه می باشد، زمین آن حاصلخیز و شهرهای عمده آن عبارتند از شهرپالرم کاتان، مسین، تراپانی، این جزیره بدواً به استعمار فینیقیان، سپس یونانیان درآمد و بعد رومیان بسال 241 میلادی آن را تسخیر کردند، بعد تحت تسلط اسپانیائیها درآمد، و جزیره صقلیه در قرن 18 میلادی با ناپل متحد گردید و در 1860 میلادی ضمیمه ایتالیا شد، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به صقلیه و جزیره صقلیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
برطریق و برمنوال و بروجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلبال. (ناظم الاطباء). رجوع به بلبال شود، نفرینی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
سبیل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در باختن در راه خدای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قرار دادن چیزی در راه خیر و در راه خدا. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : یقال سبّل ضیعته و فی الحدیث: احبس اصلها وسبل ثمرتها. (اقرب الموارد). چنانکه در تعریف وقف گویند. هو حبس العین و تسبیل الثمره. و رجوع به وقف و حبس شود، مباح کردن چیزی را چنانکه گویی راهی برای رسیدن بدان قرار داده اند. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سست کردن جامه. (متن اللغه). افکندن پرده و از آن معنی قول مردم که ’سبل شعره’ یعنی رها کرد آنرا. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یا ال اسبی از درختان جنگلی ایران است. رجوع به درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 162 و جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 2 (فهرست) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دزد اسب. (جهانگیری). که بغیر از اسب دزدیدن کار دیگر نکند. (سروری). و رجوع به اسپیل شود، فرمانده لشکر. سردار سپاه
لغت نامه دهخدا
نام پسرزادۀ هابیل، (مجمل التواریخ و القصص ص 89)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نشپیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلبیه
تصویر سلبیه
مونث سلبی صفات سلبیه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسال
تصویر سلسال
آب شیرین و خوشگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
برایگان دادن چیزی را در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسفیل
تصویر سنسفیل
شنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
جمع سربال، پیراهن ها پیراهن قمیص، پوشاک جامه جمع سرابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسفیل
تصویر سلسفیل
ایتالیایی تازی گشته شنگ تره ای از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسبیله
تصویر سلسبیله
نرم و گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسال
تصویر سلسال
((سَ))
آب روان و گوارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
((تَ))
چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرابیل
تصویر سرابیل
((سَ))
جمع سربال، جامه، پوشاک
فرهنگ فارسی معین
شیرین، زلال، گوارا (آب)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغی قدیمی در ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی اهمال کاری را انجام دادن، سرسری، از روی بی میلی
فرهنگ گویش مازندرانی