جدول جو
جدول جو

معنی سلسال - جستجوی لغت در جدول جو

سلسال
آب روان و گوارا، می خوشگوار
تصویری از سلسال
تصویر سلسال
فرهنگ فارسی عمید
سلسال
(سَ)
آب شیرین و خوشگوار. (آنندراج) (غیاث). آب آسان گوارا. (دهار). آب شیرین و روشن و سرد که بگلو روان شود. (ناظم الاطباء) ، آب صافی. (آنندراج) (غیاث) ، می نرم روان فروشونده بگلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سلسال
آب شیرین و خوشگوار
تصویری از سلسال
تصویر سلسال
فرهنگ لغت هوشیار
سلسال
((سَ))
آب روان و گوارا
تصویری از سلسال
تصویر سلسال
فرهنگ فارسی معین
سلسال
شیرین، زلال، گوارا (آب)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاسل
تصویر سلاسل
سلسله، حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر، پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی، در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمه اللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
آب روان گوارا، می خوشگوار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
آب شیرین و روشن و سرد و خوش که به گلو روان فروشود. (منتهی الارب) (آنندراج) :
زرشک سلسل زرین و رود صلصل جی
سرشک دجله روان است بر رخ بغداد.
(ترجمه محاسن اصفهان ص 10).
، می نرم و روان فروشونده بگلو. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ)
زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است. (غیاث) (آنندراج). ج سلسله یعنی زنجیر. (منتهی الارب) :
به هندوستان آنچه توپار کردی
بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر.
فرخی.
نجیب خویش را دیدم به یک سو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل.
منوچهری.
فلک را سلاسل زهم برگسست
زمین را مفاصل بهم درشکست.
نظامی.
ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو
کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم.
سعدی.
دیوانگان خود را می بست در سلاسل
هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 421).
، ریگ بر یکدیگر چفسیدۀ ممتدو سخت شده. ریگ برهم گرفته. (مهذب الاسماء) ، سطور نامه و کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَلْلا)
سله گر. (دهار). سله باف. (مهذب الاسماء). سازندۀ سبد. (ناظم الاطباء) ، سله فروش. (دهار) ، دزد چارپایان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیماری سل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سل و سله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سِ)
قلعۀ سلاسل، نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعۀ سلاسل محبوس گردید. (از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439)
لغت نامه دهخدا
(سُ سِ)
آب که آسان بگلو فرو شود. (مهذب الاسماء). ماء سلاسل، آب شیرین و خوش و سرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلال
تصویر سلال
سل: بیماری باریک تاراجگر، سبد گر بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
آب گوارا، می گوارا سر زنده کودک آب گوارا، شراب خوشگوار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سلسله، زنجیرها زنجیره ها جمع سلسله زنجیرها. زنجیره های آهن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاسل
تصویر سلاسل
((سَ س))
جمع سلسله، زنجیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلسل
تصویر سلسل
((سَ سَ))
آب گوارا، شراب خوشگوار
فرهنگ فارسی معین
سلسله ها، زنجیرها، دودمان ها، خاندان ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد