جدول جو
جدول جو

معنی سلامه - جستجوی لغت در جدول جو

سلامه
(سَ مَ)
ابن جندل بن عمرو بن کعب التمیمی وی بسال 23 قبل از هجرت درگذشت. شاعری جاهلی و از اهل حجاز است و در طبقۀ ’متلمس’ بشمار آمده است. شعر او در حکمت وجودت است و در جمهره اشعار عرب او را قصیده ای است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 377). و رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
سلامه
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری
تصویری از سلامه
تصویر سلامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالمه
تصویر سالمه
(دخترانه)
مؤنث سالم، فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیمه
تصویر سلیمه
(دخترانه)
مؤنث سلیم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، سالم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
(دخترانه)
فرزند، نسل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظلامه
تصویر ظلامه
دادخواهی، از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم کردن، تظلم
فرهنگ فارسی عمید
تندرستی. در فارسی یای مصدری اضافه می کنند و سلامتی می گویند که فصیح نیست، پاکی و رهایی از عیب و آفت، بی عیبی، بی گزند شدن، از عیب و آفت رهایی یافتن، مقابل ملامت، در تصوف حفظ و رعایت رسوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
نسل، فرزند، آنچه از چیزی بیرون کشیده شود، نطفه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامه
تصویر ملامه
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلامه
تصویر قلامه
تراشیده تراشه، چیده ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامه
تصویر غلامه
مونث غلام کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار دانا، تبار شناس ماریک در فرانسه پیوندی دارند با این واژه پهلوی نشان، فرسنگسار نشانه راه، درفش نیک دانا بسیار دانشمند. بسیار دانا و فهمیده
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم. داد خواهی، ستم، به ستم داده به زور داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلامه
تصویر صلامه
گروه جور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقامه
تصویر سلقامه
گرگ ماده، بد زبان زن، ملخ تخم ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقامه
تصویر سقامه
بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقمه
تصویر سلقمه
دندان بر هم زدن، چفته انگیز (جفته تهمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاته
تصویر سلاته
برکنده، سترده، ته کاسه، برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری بی گزند شدن بی عیب شدن، رهایی یافتن نجات یافتن، امنیت، عافیت تندرستی، نجات رستگاری، خلاص از بیماری شفا، آرامش صلح، سالم تندرست: پدرم سلامت است. یا سلامت نفس. نیک نفسی خیر اندیشی. یا بسلامت. به هنگام خداحافظی گویند بسلامت برو. یا به سلامت بودن، سالم بودن، یا بسلامت ماندن، در امان بودن مصون ماندن، یا سرت بسلامت. بتو تسلیت میگویم. بی گزند شدن و بی عیب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سالم شهند درست حساب سال و ماه و روز تاریخ، در مدت ماهها و سالها علی الدوام. مونت سالم: ابدان سالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاخه
تصویر سلاخه
بیمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
باد رپیتفک (رپیتفک جنوبی) باد نیمروزی بند انگشت استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الامه
تصویر الامه
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقه
تصویر سلاقه
بد دهنی بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلافه
تصویر سلافه
همان آرش های سلاف را دارد چیکده آب انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاطه
تصویر سلاطه
دراز زبانی زبان درازی، چیره دستی چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاسه
تصویر سلاسه
روانی، آسانی، پرورش پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلابه
تصویر سلابه
بسیار رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامی
تصویر سلامی
((سُ))
استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
((سَ مَ))
بی عیب شدن، رهایی یافتن، امنیت، تندرستی، نجات، رستگاری، خالص از بیماری، شفا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
((سُ لَ یا لِ))
نسل، فرزند، نطفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلامه
تصویر ظلامه
((ظُ مَ یا مِ))
دادخواهی، مظلمه، آن چه به زور ستانده شود، ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علامه
تصویر علامه
((عَ لّ مِ))
دانشمند، بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلامت
تصویر سلامت
تندرست، شاداب
فرهنگ واژه فارسی سره