جدول جو
جدول جو

معنی سلاسه - جستجوی لغت در جدول جو

سلاسه
(تَ نَشْ شُ)
نرم خوی شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). سهولت و انقیاد. (اقرب الموارد). نرم و آسان گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سلاسه
روانی، آسانی، پرورش پذیری
تصویری از سلاسه
تصویر سلاسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاله
تصویر سلاله
(دخترانه)
فرزند، نسل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلاسل
تصویر سلاسل
سلسله، حلقه های فلزی به هم پیوسته، زنجیر، پادشاهانی از یک خاندان که یکی پس از دیگری پادشاهی کنند مثلاً سلسلۀ هخامنشی، سلسلۀ اشکانی، سلسلۀ ساسانی، در تصوف هر یک از فرقه های صوفیه که انتساب به یکی از مشایخ داشته باشند مثلاً سلسلۀ ذهبیه، سلسلۀ نعمه اللهیه، سلسلۀ نقش بندیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شکر، حمد، لطف، شفقت، منت، برای مثال از آن پس که بد کرد بگذاشتم / بر او بر سپاسه بنگذاشتم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسه
تصویر کلاسه
طبقه، شماره، رده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاست
تصویر سلاست
نرمی، آسانی، روانی کلمات که در آن الفاظ ثقیل و مشکل نباشد، نرم شدن، نرم خوی شدن، رام شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
نسل، فرزند، آنچه از چیزی بیرون کشیده شود، نطفه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکاسه
تصویر سکاسه
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(سُ لِ)
دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل، محلی کوهستانی و گرمسیر است، دارای 184 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
ابن جندل بن عمرو بن کعب التمیمی وی بسال 23 قبل از هجرت درگذشت. شاعری جاهلی و از اهل حجاز است و در طبقۀ ’متلمس’ بشمار آمده است. شعر او در حکمت وجودت است و در جمهره اشعار عرب او را قصیده ای است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 377). و رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ سَ / سِ)
نام جایی و مقامی است. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). موضعی است در دمشق. (حاشیۀ برهان چ معین). نام موضعی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : یکی از صلحای لبنان که مقامات او دردیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور به جامع دمشق درآمد و بر کنار برکۀ کلاسه طهارت همی ساخت. (گلستان چ فروغی چ 1319 ص 59).... و به دمشق قبر العبدالصالح محمود بن زنگی ملک الشام و کذلک قبر صلاح الدین یوسف بن ایوب بالکلاسه فی الجامع. (معجم البلدان، ج 4 ص 80 ذیل دمشق الشام). و کان هذا ابن الدهان المنجم یعرف بابی شجاع و یلقب بالثعیلب و هو بغدادی... یعتکف فی جامع دمشق اربعه اشهر و اکثر ولاجله عملت المقصوره التی بالکلاسه و له تصانیف کثیره. (عیون الانباء ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
نام جانوری. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ / سِ)
مأخوذ از کلس و بمعنی چونه و آهک و گچ، چنانکه در کنزآمده. پس معنی کلاسه آنچه از چونه ساخته باشند چنانکه حباله بمعنی دام که از حبل ساخته می شود. (غیاث).
و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا سَ)
لتۀ پاک کردن لوح. (منتهی الارب). تخته پاک کن. کهنه. رکو که بدان لوح پاک کنند. کهنه که با آن نوشتۀ لوح را سترند. هرچه بدان چیزی پاک کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ سَ / سِ)
لطف نمودن. شفقت کردن. (برهان) لطف. (فرهنگ اسدی) :
وز آن پس که بد کرد بگذاشتیم
بر او بر سپاسه نپنداشتیم.
بوشکور.
، منت بر کسی نهادن. (برهان) (شرفنامه). رجوع به سپاس شود
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
آنچه بیرون کشیده شود از چیزی. (منتهی الارب) (غیاث) (دهار) (آنندراج) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) ، بمجاز به معنی خلاصه. (آنندراج). برگزیده. خلاصۀ هرچیز. (فرهنگ فارسی معین) :
کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف
کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده.
خاقانی.
وی درعجم سلالۀ اصل کیان شده
وی در عرب زبیدۀ اهل زمان شده.
خاقانی.
، گل نرم که چون آن را بفشارند آب از آن برآید. (از تفسیر در المنثور) : فرمان آمد فرشتگان را تا خاک فرو کردند در مهان یمن و طایف پس ابری بیامد و آب اندر وی ببارید آنگه آب رحمت ببارید و به دو سال خشک شد و به دو سال سلاله گشت و به دو سال فخار شد. (قصص الانبیاء ص 9).
عجیب نیست اگر از طین بدر کندگل و نسرین
همان که صورت آدم کند سلالۀ طین را.
سعدی.
، نطفه. (غیاث) (دهار). آب پشت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) :
عزیزتر ز تو کس نیست بر پیمبر از آنک
سلالۀ گل اویی و لالۀ گل او.
خاقانی.
، فرزند. (منتهی الارب) (دهار). بچه و طفل صغیر. (غیاث) (آنندراج) :
نیک نگه کن به آفرینش خود در
تا بگه پیریت ز حال سلاله.
ناصرخسرو.
خدای تا گل آدم سرشت و خلق نگاشت
سلالۀ چو تو دیگر نیافریداز طین.
سعدی.
، نسل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلابه
تصویر سلابه
بسیار رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سلسله، زنجیرها زنجیره ها جمع سلسله زنجیرها. زنجیره های آهن و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شفقت نمودن، لطف، شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسه
تصویر پلاسه
فرانسوی پی بر در اسبدوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامه
تصویر سلامه
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
چکیده کشیده از چیزی، تم (نطفه)، تخمه (نسل)، دوده نژاد، بچه آنچه بیرون کشیده شود از چیزی، نطفه، بچه کودک، نسل، خلاصه هر چیز بر گزیده. آنچه بیرون کشیده شود از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاقه
تصویر سلاقه
بد دهنی بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلافه
تصویر سلافه
همان آرش های سلاف را دارد چیکده آب انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاطه
تصویر سلاطه
دراز زبانی زبان درازی، چیره دستی چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاته
تصویر سلاته
برکنده، سترده، ته کاسه، برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاسه
تصویر ملاسه
ملاست در فارسی: نرمی، هنجاری، همواری
فرهنگ لغت هوشیار
روانی، آسانی، پرورش پذیری رام شدن مطیع شدن، نرمی آسانی، روانی کلمات نبودن الفاظ مشکل و ثقیل در گفتار: سلاست کلام. نرم و آسان و هموار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاخه
تصویر سلاخه
بیمزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاست
تصویر سلاست
((سَ سَ))
رام شدن، نرمی، روانی کلمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاسل
تصویر سلاسل
((سَ س))
جمع سلسله، زنجیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاله
تصویر سلاله
((سُ لَ یا لِ))
نسل، فرزند، نطفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
((س س))
سپاس، شکر، حمد، لطف، شفقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاسه
تصویر کلاسه
((کِ س))
آن چه در رده ها یا طبقه های مشخص مرتب و دسته بندی شده باشد، رده بندی شده، طبقه بندی (واژه فرهنگستان)، نمره پشت پرونده
فرهنگ فارسی معین