اسلحه داری. نگاهداری اسلحه: هریک مردی را از خویشان خویش اختیار کنند که بسلاحداری بباید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). زهره دهدش بجام یاری مریخ کند سلاحداری. نظامی
اسلحه داری. نگاهداری اسلحه: هریک مردی را از خویشان خویش اختیار کنند که بسلاحداری بباید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). زهره دهدش بجام یاری مریخ کند سلاحداری. نظامی
آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم) (آنندراج). مخفف سلاحدار: شحنۀ میدان پنجم تا سلحدار تو شد زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است. سنایی. بلای خمار است در عیش مل سلحدار خار است با شاه گل. سعدی. تا جهان بوده ست فراشان گل از سلحداران خار آزرده اند. سعدی
آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم) (آنندراج). مخفف سلاحدار: شحنۀ میدان پنجم تا سلحدار تو شد زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است. سنایی. بلای خمار است در عیش مل سلحدار خار است با شاه گل. سعدی. تا جهان بوده ست فراشان گل از سلحداران خار آزرده اند. سعدی
آنکه سلاح بتحویل و بعهدۀ او باشد. (آنندراج) ، سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد ایستاده. (تاریخ بیهقی). هشت غلام را از نزدیکتر غلامان هارون بفریفته اند چون سلاحدار و چتردار و علمدار. (تاریخ بیهقی). درمیان سلاحداران مرو و منشین. (منتخب قابوسنامه). و تبع و حشم و مفردان و سلاحداران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
آنکه سلاح بتحویل و بعهدۀ او باشد. (آنندراج) ، سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد ایستاده. (تاریخ بیهقی). هشت غلام را از نزدیکتر غلامان هارون بفریفته اند چون سلاحدار و چتردار و علمدار. (تاریخ بیهقی). درمیان سلاحداران مرو و منشین. (منتخب قابوسنامه). و تبع و حشم و مفردان و سلاحداران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
داشتن کلاه بر سر. (فرهنگ فارسی معین). عمل کلاهدار. و رجوع به مادۀ قبل شود، کنایه از پادشاهی و سلطنت. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئین سروری داند. حافظ. حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر کلاهداریش اندر سر شراب رود. حافظ (دیوان چ غنی ص 150) و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبات آن شود
داشتن کلاه بر سر. (فرهنگ فارسی معین). عمل کلاهدار. و رجوع به مادۀ قبل شود، کنایه از پادشاهی و سلطنت. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئین سروری داند. حافظ. حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر کلاهداریش اندر سر شراب رود. حافظ (دیوان چ غنی ص 150) و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبات آن شود
شکران. (منتهی الارب). حمد. حق شناسی. تشکر. امتنان: چونکه ماهان ز رفق و یاری او دید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250). بر قیاس نواله خواری تو ناید از من سپاسداری تو. نظامی
شکران. (منتهی الارب). حمد. حق شناسی. تشکر. امتنان: چونکه ماهان ز رفق و یاری او دید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250). بر قیاس نواله خواری تو ناید از من سپاسداری تو. نظامی