جدول جو
جدول جو

معنی سلاحداری - جستجوی لغت در جدول جو

سلاحداری
(سِ)
اسلحه داری. نگاهداری اسلحه: هریک مردی را از خویشان خویش اختیار کنند که بسلاحداری بباید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67).
زهره دهدش بجام یاری
مریخ کند سلاحداری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سلاحداری
زنو مندی، زینه مندی، عمل سلاحدار مسلح بودن
تصویری از سلاحداری
تصویر سلاحداری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاح دار
تصویر سلاح دار
کسی که سلاح با خود دارد، دارندۀ سلاح، حامل سلاح، سلاحی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم) (آنندراج). مخفف سلاحدار:
شحنۀ میدان پنجم تا سلحدار تو شد
زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است.
سنایی.
بلای خمار است در عیش مل
سلحدار خار است با شاه گل.
سعدی.
تا جهان بوده ست فراشان گل
از سلحداران خار آزرده اند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ترتیب و تنظیم کار، (کذا فی المجمع شعوری ج 2 ورق 81)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو نِ)
آنکه سلاح بتحویل و بعهدۀ او باشد. (آنندراج) ، سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد ایستاده. (تاریخ بیهقی). هشت غلام را از نزدیکتر غلامان هارون بفریفته اند چون سلاحدار و چتردار و علمدار. (تاریخ بیهقی). درمیان سلاحداران مرو و منشین. (منتخب قابوسنامه). و تبع و حشم و مفردان و سلاحداران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سلاح داشتن. عمل سلاح داشتن:
زهره دهدش بجام یاری
مریخ کند سلیح داری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
داشتن کلاه بر سر. (فرهنگ فارسی معین). عمل کلاهدار. و رجوع به مادۀ قبل شود، کنایه از پادشاهی و سلطنت. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
حافظ.
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
کلاهداریش اندر سر شراب رود.
حافظ (دیوان چ غنی ص 150)
و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شغل و عمل سرایدار
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شکران. (منتهی الارب). حمد. حق شناسی. تشکر. امتنان:
چونکه ماهان ز رفق و یاری او
دید بر خود سپاسداری او.
نظامی (هفت پیکر ص 250).
بر قیاس نواله خواری تو
ناید از من سپاسداری تو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
عمل الاغدار. خربندگی. خرکچیگری. رجوع به الاغدار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلحدار
تصویر سلحدار
کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیحدار
تصویر سلیحدار
کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراداری
تصویر سراداری
عمل و شغل سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهداری
تصویر کلاهداری
داشتن کلاه بر سر، پادشاهی سلطنت: (نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری دارند)، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاحشوری
تصویر سلاحشوری
عمل و شغل سلاحشور جنگاوری سپاهی گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایداری
تصویر سرایداری
عمل و شغل سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسداری
تصویر سپاسداری
شکر نعمت حق شناسی شکرگذاری، منت پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهداری
تصویر سپاهداری
سالاری سپاه فرماندهی قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحداری
تصویر سلحداری
عمل سلاحدار مسلح بودن
فرهنگ لغت هوشیار
زنوان زینه بان زنومند زینه مند کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاحشوری
تصویر سلاحشوری
جنگاوری، دلاوری، سلحشوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیحدار
تصویر سلیحدار
((س))
سلاحدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاهداری
تصویر کلاهداری
پادشاهی، سلطنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاسداری
تصویر سپاسداری
قدردانی
فرهنگ واژه فارسی سره
امتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی
متضاد: نمک نشناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد