جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سلیحدار

سلاحدار

سلاحدار
زنوان زینه بان زنومند زینه مند کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار

سلاحدار

سلاحدار
آنکه سلاح بتحویل و بعهدۀ او باشد. (آنندراج) ، سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد ایستاده. (تاریخ بیهقی). هشت غلام را از نزدیکتر غلامان هارون بفریفته اند چون سلاحدار و چتردار و علمدار. (تاریخ بیهقی). درمیان سلاحداران مرو و منشین. (منتخب قابوسنامه). و تبع و حشم و مفردان و سلاحداران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
لغت نامه دهخدا

سلحدار

سلحدار
آنکه سلاح بتحویل او باشد. (بهار عجم) (آنندراج). مخفف سلاحدار:
شحنۀ میدان پنجم تا سلحدار تو شد
زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمده است.
سنایی.
بلای خمار است در عیش مل
سلحدار خار است با شاه گل.
سعدی.
تا جهان بوده ست فراشان گل
از سلحداران خار آزرده اند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سلاح دار

سلاح دار
کسی که سلاح با خود دارد، دارندۀ سلاح، حامل سلاح، سلاحی
سلاح دار
فرهنگ فارسی عمید

کلیددار

کلیددار
کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعه متبرک) و مؤسسه ای در دست اوست، دربان، آن چه که دارای کلید باشد
کلیددار
فرهنگ فارسی معین