جدول جو
جدول جو

معنی سقو - جستجوی لغت در جدول جو

سقو
(سَقْ قَ)
مرضی در اسب. بیماری مانند انفلونزا در اسب. منقو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سقو
زکام، گرفتگی بدن در اثر سرما، بیماری گوساله که از سرمای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقوردیون
تصویر سقوردیون
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس، سیر مو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط دولت
تصویر سقوط دولت
کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
فرود آمدن بر زمین، افتادن، کنایه از کاهش ناگهانی، کنایه از تصرف و تسخیر منطقه ای توسط دشمن
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوف
تصویر سقوف
سقف ها، بالاترین سطوح داخلی هر فضای سرپوشیده، از آسمان ها، جمع واژۀ سقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط کردن شهر
تصویر سقوط کردن شهر
کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
جمع واژۀ سقف. (دهار) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَسْ سُ)
افتادن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (دهار) (تفلیسی) ، در نزد پزشکان بیماری صرع است. (آنندراج) (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سقب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به سقب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بسغو. ظاهراً به محلی اطلاق میشده که عده ای به آنجا کمین میکردند و سپس دسته ای از آنها جدا میشدند و بجنگ خصم میرفتند و با خصم جنگ و گریز می کردند و در حال فریب دشمن دمادم خویش تا بسقو می کشیدند. خصم بی خبر، ناگاه به افراد مقیم در بسقو برمی خورد و دست و پای خود را گم کرده یا مغلوب میشد یا فرار میکرد. (عالم آرای نادری چ عکسی روسیه ص 145 و147، نقل از تعلیقات جهانگشای نادری چ انوار ص 533 چ طهران انجمن آثار ملی 1341 هجری شمسی) : آن حضرت بقصد اینکه ایشان را بکمین گاه دلیران کشاند و آن صید خون گرفته را بسر تیر رساند جنگی بگریز آغاز نموده کمیت برق تک را بسمت بسقو گرم عنان و یکران گران رکاب را تا ظاهر قلعۀ قازما سبک جولان ساختند. (جهانگشای نادری چ انوار چ طهران 1341 هجری شمسی ص 48). سیصد سوار را در نزدیکی خندق در بسقو گذاشت. (مجمل التواریخ گلستانه). به طرف کوهی که سمت دست راست پادشاه بود بسقو انداخت... علیمردان خان با سواران غافل از بسقوی کوه برآمده از عقب تاخت. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سقوط الدعوی
تصویر سقوط الدعوی
رانش ستیز
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته مریم نخودی خود روی در آنندراج سیردشتی آمده و معین در فرهنگ فارسی آن را برداشتی نادرست می داند مریم نخودی وحشی. توضیح بعضی این گیاه را مرادف با سیر دشتی (ثوم البری) دانسته اند و درست نیست زیرا سیر و انواعش جزو گیاهان تیره سوسنیها هستند در صورتی که مریم نخودی و گونه های مختلفش جزو تیره نعناعیان میباشند و شاید مشابهت لفظی و کتبی نام دو تیره مزبور (در لاتینی) موجب این اشتباه گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته مریم نخودی خود روی در آنندراج سیردشتی آمده و معین در فرهنگ فارسی آن را برداشتی نادرست می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط الحق
تصویر سقوط الحق
رانش هده (سلب حق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط الذراع
تصویر سقوط الذراع
بروندستی بیرون آمدن دست های زه پیش از بیرون آمدن سر از زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
افتادن فرود آمدن بر زمین، به انحطاط اخلاقی مواجه شدن: در منجلاب فحشا سقوط کرد، تسلیم شدن به مردی به طور نامشروع فاسد شدن زن. یا سقوط کردن شهری یا کشوری. به تصرف غالب در آمدن شهر یا کشور. یا سقوط کردن دولت. بر کنار شدن وزیران از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
افتادن، بر زمین فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوف
تصویر سقوف
جمع سقف، آسمانه ها، تاک ها، طاق ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
((سُ))
افتادن، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
سرنگونی، واژگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط
متضاد: صعود، فروپاشی، تلاشی، اضمحلال، افتادن، پرت شدن، فرود آمدن، فرو افتادن
متضاد: صعود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سقوط آزاد
تصویر سقوط آزاد
Swooping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
Crash, Fell, Plummet
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
разбиваться , падать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سقوط آزاد
تصویر سقوط آزاد
пикирующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
abstürzen, fallen, stürzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سقوط آزاد
تصویر سقوط آزاد
stürzend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
розбиватися , падати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سقوط آزاد
تصویر سقوط آزاد
пікіруючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
rozbijać się, spaść, spadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سقوط آزاد
تصویر سقوط آزاد
nurkujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
坠毁 , 坠落 , 跌落
دیکشنری فارسی به چینی