جدول جو
جدول جو

معنی سقطم - جستجوی لغت در جدول جو

سقطم
(سِ طِ)
موش. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقط
تصویر سقط
بچه نارس و مرده که پیش از فرارسیدن هنگام ولادت از شکم مادر بیفتد
سقط جنین: در پزشکی بچۀ نارس و مرده افکندن، سقط کردن
سقط کردن: در پزشکی بچۀ نارس و مرده افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقم
تصویر سقم
مرض، بیماری، مقابل صحت، ناصحیح بودن، نادرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقط
تصویر سقط
پاره آجر
ویژگی کالای پست و بی بها
دشنام، سهو و خطا در گفتن یا نوشتن
فضیحت، رسوایی
شخص ضعیف و فرومایه
سقط شدن: مردن، تلف شدن حیوان چهارپا
سقط گفتن: دشنام دادن، ناسزا گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
سقوط، کنایه از خطا، لغزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقام
تصویر سقام
بیمار شدن، بیماری، دردمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
مقابل صحیح، نادرست، مریض، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقام
تصویر سقام
سقیم ها، بیماران، جمع واژۀ سقیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطی
تصویر سقطی
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلور، خرده فروش، سقط فروش، چرچی، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَسْ سُ)
لغزیدن و افتادن. (غیاث) (آنندراج). شکوخیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوهی است به مصر مشرف بر قرافه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام کوهی به مصر در مشرق فسطاط. (دمشقی). کوهی است مشرف بر مقبره الفسطاط که قرافه اش خوانند و این کوهی است که از اسوان و بلاد حبش امتداد می یابد و تا سواحل نیل می رسد و در قاهره قطع می گردد و در هر جا نامی دارد. (از معجم البلدان). کوه مقطم به ولایت صعید مصر که آن کوه مشرف است بر قرافه و در او معدن زمرد است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 200 و 204). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
چنگال مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چنگال مرغان. ج، مقاطم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
درازبالا، بلندآواز، واضح گفتار، فراخ حلق، زود فروبرنده با جسامت جثه و فخامت خلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ طِ)
بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، متکلم بلیغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سرطم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیماری. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) :
ز سعی و فضل تو داروی ومرهمم باید
که تن رهین سقام است و دل اسیر جراح.
مسعودسعد.
آن کلامت میرهاند از کلام
و آن سقامت میجهاند از سقام.
مولوی.
این طبیبان بدن دانشورند
بر سقام تو ز تو واقف ترند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) :
تا بپوشاند جهان را نقطه ای
مهر گردد منکسف از سقطه ای.
مولوی.
، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
منسوب به سقطفروشی یعنی خرده فروشی. (آنندراج) (غیاث). متاع نبهره فروش. (منتهی الارب). این انتساب فروش چیزهای بی اهمیت را میرساند مانند خرمهره و غیره. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بیماران. در این صورت جمع سقیم است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیمار. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) :
زین نکته های بکرند آبستنان حسرت
مشتی سقیم خاطر جوقی سقیم ابتر.
خاقانی.
در ره عمر شتابان روز و شب
ای برادر گر درستی یا سقیم.
مولوی.
چون مزاج آدمی گلخوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.
مولوی.
گفتندش که چرا در این بحث سخن نگویی گفت حکیم دارو ندهد جز سقیم را. (سعدی).
در قتل ما ز نرگس خود مصلحت مکن
کاندیشۀ صحیح نباشد سقیم را.
صائب.
، در اصطلاح محدثان، خلاف صحیح است و عمل راوی برخلاف مدلول روایت است و دلالت بر نادرستی کند، بمجاز به معنی چیز ناقص. (غیاث) (آنندراج) :
صد سخن گوید پیوسته چو زنجیر بهم
که برون ناید از آن صدسخن سست و سقیم.
فرخی.
با سخن گفتن تو هر سخنی با خلل است
با ستوده خرد تو خرد خلق سقیم.
فرخی.
، نادرست. مقابل صحیح:
گفت از این باب هرچه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم.
ناصرخسرو.
چکنم چاره چون نمی سازد
چیره عزم صحیح و بخت سقیم.
مسعودسعد.
از آنکه مهتر و مخدوم من نکوداند
بنظم و نثرحدیث صحیح را ز سقیم.
سوزنی.
چشم جادوی توخود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست.
حافظ.
چه در حساب بود آنکسی که نشناسد
صحیح را ز سقیم و صحاح را ز کسور.
بدر جاجرمی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرطم
تصویر سرطم
گلوگاه در جانوران نشخوار گر پرخور، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن، چشیدن خواهندگی، جفت خواهی خواهنده، خواهنده گوشت، خواهان گای، خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خوردن، لغزش پاره افتاده، پاره ابر خطا اشتباه لغزش، واقعه شدید، جمع سقطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط
تصویر سقط
غلط و خطا، سهو در حساب و نوشتن کشته، افتاده، بی فایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقم
تصویر سقم
بیماری، بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقام
تصویر سقام
بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطم
تصویر مقطم
جویدن، گزیدن، مزه دندان، نوک نوک پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطم
تصویر سطم
دریستن، تیزی در تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
((سَ طَ))
خطا، لغزش، واقعه شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
((سَ))
بیمار، نادرست، جمع سقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقم
تصویر سقم
((سُ قْ))
بیمار بودن، نادرست بودن، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
((سَ یا س قْ))
بچه نارس یا مرده که پیش از فرا رسیدن هنگام ولادت از شکم مادر خارج شود، برف، شبنم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقط
تصویر سقط
((سَ قَ))
خطا، کالای پست، رسوایی، فضیحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقط
تصویر سقط
بنیم
فرهنگ واژه فارسی سره
خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست
متضاد: صحیح، درست، اشتباه آمیز، معیوب، ناسالم
متضاد: سالم، بی عیب، بیمار، مریض، ناخوش
متضاد: سرحال، قبراق
فرهنگ واژه مترادف متضاد