- سقاع
- جولخ آبفت (خرقه) روبند روبنده
معنی سقاع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه
پاره ها و نوشته های مختصر، نامه ها
فخر کردن، فخر نمودن
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
شتابان: مرد، جمع سرع، شاخه های رز
پوست تراکی از بیماری ها
بیمار شدن
ترکی ریش زداینده
بال مرغ، لغزش در نبشتن، لغزش در سخن، پی هم افکندن، سست دویدن اسپ، خاموشی و شنیدن افتاده، جمع سقطه، پاره های افتاده پاره های ابر نبهره فروش (نبهره قلب تقلبی)، خرده فروش، افتان بسیار سقوط کننده، شمشیر بران که مضروب را زمین افکند
پنبه خون آلوده که زن شوی مرده بر سر نهد و گوشه آن از رو بنده بیرون کند تا بیننده بداند که او شوی از دست داده است، جمع سقب، کره اشتران نر، ستون های تاژ، شاخه های کشن
مشک آب دول دل آبخوری آبکار در تتق بارگهش گاه کار مانده کش عیسی و خضر آبکار (میرخسرو)، چمانی (ساقی) فروشنده آب آب دهنده آبکش. مشک آب یا شیر، جمع اسقیه اسقیات
شنوائی، شنیدن
نام بتی، پاره ای از شب
کندر دار از گیاهان درخت کندر درخت بان کاه گل
بیمار شدن، بیماری، دردمندی
هم بستر شدن، مجامعت، جماع
سقیم ها، بیماران، جمع واژۀ سقیم
آب دهنده، کسی که آب نوشیدنی می فروخت
شمشیر بران که پیش از مقطوع به زمین برسد
سبع ها، جانوران درنده، ددها، جمع واژۀ سبع
شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فقاع گشودن: باز کردن سر شیشۀ فقاع، کنایه از آروغ زدن، کنایه از لاف زدن
فقاع گشودن: باز کردن سر شیشۀ فقاع، کنایه از آروغ زدن، کنایه از لاف زدن
رقعه ها، در خوشنویسی نوعی خط از شش خطی که ابن مقله اختراع کرده است، جمع واژۀ رقعه
ظرفی چرمی برای آب یا شیر یا چیز دیگر، مشک، مشک آب، مشک شیر
شرکت دسته جمعی در ترانه خوانی و پایکوبی، آوازخوانی، پایکوبی، دست افشانی، وجد و سرور، شنوایی، آواز خوش، غنا، سرود، شنیدن، شنودن
سماع طبیعی: در فلسفه قسمتی از حکمت طبیعی که در امور طبیعی و آنچه همۀ اجسام طبیعی در آن اشتراک دارند مانند ماده، صورت، حرکت، سکون، طبیعت و غیره بحث کند
سماع طبیعی: در فلسفه قسمتی از حکمت طبیعی که در امور طبیعی و آنچه همۀ اجسام طبیعی در آن اشتراک دارند مانند ماده، صورت، حرکت، سکون، طبیعت و غیره بحث کند
ساقی ها، آب دهنده ها، در تصوف مرشدان و پیران کامل که به مریدان فیض برساند، جمع واژۀ ساقی
شرابی که از مویز یا جو گرفته شود
مگس گز مگس گزنده گلیم ستبر مگس
در افتادن با یکدیگر، گادن گاییدن مجامعت کردن، مجامعت آمیزش
((رِ))
فرهنگ فارسی معین
جمع رقعه، نامه ها، نوشته ها، پینه هایی که بر جامه زنند، نام نوعی خط که ابن مقله اختراع کرد
((سَ مّ))
فرهنگ فارسی معین
آن که بسیار شنود (سخنان دیگران را)، مطیع، جاسوس، یکی از مراتب دین مانی، نغوشاک، نغوشا، جمع سماعون