جدول جو
جدول جو

معنی سفوح - جستجوی لغت در جدول جو

سفوح
(تَ)
ریخته شدن اشک. (آنندراج) (منتهی الارب). ریخته شدن آب. (المصادر زوزنی ص 224). ریخته شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
سفوح
جمع سفح، سنگ های لیز
تصویری از سفوح
تصویر سفوح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفاح
تصویر سفاح
زنا کردن، خون ریزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفول
تصویر سفول
پست شدن، کم قدر شدن، فرومایه شدن، پستی و فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
سطح ها، بام ها، روی چیزی ها، در ریاضیات مساحت ها، میزان ها، جمع واژۀ سطح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
داروی خشک کوبیده، داروی نرم که روی زبان بریزند و فروببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن، هویدا شدن، پدید آمدن، رخ دادن امری، پابرجا شدن، در گناه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
بسیار ریزنده، خون ریز، بسیار بخشنده، فصیح و سخنور
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
شناور، اسب خوش رفتار. (منتهی الارب). فرس سبوح. (اقرب الموارد). اسب تیزرو. (دهار). اسبی که گویی آشنا میکند در رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سَبْ بو)
از صفات باری تعالی است زیرا که او را تسبیح و منزه از هر بدی میکنند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ای است ازاعمال فارس: و حصاری دیگر به قهر بستد که آن را ستوح گویند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115)
لغت نامه دهخدا
درخت آل، این گونه درخت در سراسر جنگلهای کرانۀ دریای مازندران میروید، آنرا در کجور و کلارستاق آل، در گیلان سیاه آل، سال و سل، در رامسر سهال، در طوالش چوه و در منجیل و درفک سیالف میخوانند، (جنگل شناسی ساعی ج 2 صص 259 - 260)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام اسب ربیعه بن جشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سفح. رجوع به سفح شود، ریخته. (منتهی الارب). منصب ّ. (اقرب الموارد). ریخته شده: اًلا أن یکون میته أو دما مسفوحا... (قرآن 145/6). اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444) ، چیز فراخ. (منتهی الارب). واسع. (اقرب الموارد) ، درشت. (منتهی الارب). غلیظ. (اقرب الموارد) ، شتر بر زمین گسترده و دراز کشیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسفوح العنق، دراز و درشت گردن، جمل مسفوح الضلوع،شتر که دنده های او سخت نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
خونریز، بسیار بخشنده، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموح
تصویر سموح
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
شنارو، اسب خوش رفتار نامی از نامهای خدایتعالی، بسیار منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوح
تصویر سحوح
روان شدن اشک یا باران، تازیانه زدن، فربه گشتن ابر ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
جمع سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروح
تصویر سروح
چرا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گلیم گنده، گوال (جوال تازی گشته)، چوخای ستبر، تیر بی برد تیری از تیرهای منگ (قمار) که هیچگاه برد نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پرشدن آوند، پر کردن آوند را، شکم به شکم زاییدن، برداشتن و بردن چنان که باد پنبه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفون
تصویر سفون
کنده باد باد خاکروب، جمع سفینه، کشتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوک
تصویر سفوک
خونریز، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی بج (بج لثه معیارجمالی)، آرد بیخته، داربوی آرد پخته (مطلقا)، داروی خشک کوبیده هر گونه گرد دارویی، اختصاصا مخلوطی از کوبیده دانه های گرد شده چند گونه گیاه طبی است که به عنوان باد شکن مصرف میشده. توضیح گیاهانی که در تهیه سفوف به کار میرفته عبارتند از زیره سیاه تخم گشنیز گز علفی ترنجبین و برخی گیاهان دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفور
تصویر سفور
سیخ بابزن توتیا خارپشت دریایی از آبزیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفود
تصویر سفود
سیخ بابزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوح
تصویر صفوح
جوانمرد بخشنده عفو کننده، غفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن پدید آمدن ایجاد شدن، حدوث (واقعه) ایجاد (سانحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوح
تصویر سبوح
((سُ بُّ))
خدای تعالی (زیرا او را تسبیح گویند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
((سُ))
جمع سطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفوف
تصویر سفوف
((سَ))
آرد بیخته، هر داروی کوبیده که خشک مصرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفاح
تصویر سفاح
((سَ فّ))
خونریز، بسیار بخشنده، فصیح، سخنور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
((سُ))
پیدا شدن، پدید آمدن، ایجاد شدن
فرهنگ فارسی معین