دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل، دارای 101 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل، دارای 101 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
آوندی از برگ خرما مقدار زنبیل، یا آوندی از برگ خرما، یک مشت از پست، موی بند زنان که بدان موی را پیوند کنند، داروی کوفتۀ بیختۀ معجون ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج)
آوندی از برگ خرما مقدار زنبیل، یا آوندی از برگ خرما، یک مشت از پست، موی بند زنان که بدان موی را پیوند کنند، داروی کوفتۀ بیختۀ معجون ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج)
سبکی عقل و نادانی. (غیاث). سبک خردی. ناخردمندی. (زمخشری). سبکی عقل یا بی خردی. ضد حلم و نادانی. (آنندراج) : او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت حکمت سفه شده ست و سعادت شفا شده ست. ناصرخسرو. نه من قرین وجودم سفه بود گفتن هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. اثیرالدین اخسیکتی. دور دور از عقل چون در پای او تا جنون باشد سفه فرمای او. (مثنوی چ خاور ص 101)
سبکی عقل و نادانی. (غیاث). سبک خردی. ناخردمندی. (زمخشری). سبکی عقل یا بی خردی. ضد حلم و نادانی. (آنندراج) : او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت حکمت سفه شده ست و سعادت شفا شده ست. ناصرخسرو. نه من قرین وجودم سفه بود گفتن هنوز در عدم است آنکه هم قران من است. اثیرالدین اخسیکتی. دور دور از عقل چون در پای او تا جنون باشد سفه فرمای او. (مثنوی چ خاور ص 101)
بر بیخردی انگیختن نفس خود را یا منسوب به سفاهت کردن، هلاک و تباه گردانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، زود برآمدن خون از زخم سنان و خشک گردیدن. (آنندراج) ، بسیار خوردن شراب را و سیر نشدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باز داشته شدن یا بازماندن، فراموش کردن حصۀ خود را. (آنندراج) ، نادانی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب). سبکی عقل یا بی خردی ضد حلم و نادانی، اسراف نمودن در شراب پس از خوردن آن را به اندازه. (آنندراج)
بر بیخردی انگیختن نفس خود را یا منسوب به سفاهت کردن، هلاک و تباه گردانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، زود برآمدن خون از زخم سنان و خشک گردیدن. (آنندراج) ، بسیار خوردن شراب را و سیر نشدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باز داشته شدن یا بازماندن، فراموش کردن حصۀ خود را. (آنندراج) ، نادانی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب). سبکی عقل یا بی خردی ضد حلم و نادانی، اسراف نمودن در شراب پس از خوردن آن را به اندازه. (آنندراج)
غالب آمدن و دشنام. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، در اصطلاح اخلاق سبکی که عارض انسان شود از شادی و غضب و او را وادارد که کاری برخلاف عقل و شرع کند. (تعریفات جرجانی)
غالب آمدن و دشنام. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، در اصطلاح اخلاق سبکی که عارض انسان شود از شادی و غضب و او را وادارد که کاری برخلاف عقل و شرع کند. (تعریفات جرجانی)
ستارۀ معروف باریک در بنات النعش و آن متصل است با ستارۀ دوم از سه ستارۀ بنات. (غیاث) (آنندراج). ستاره ای است ریزه و بسیار خفی در بنات النعش صغری. (منتهی الارب). ستاره ای است در نهایت خردی نزدیک کوکب دوم و از دوکوکب ذنب دب اکبر و نور چشم را بدان امتحان کنند. (یادداشت بخط مؤلف) : به پهلوی او (عناق) ستارگکی است خرد نام او سها. (التفیهم ابوریحان). تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر. فرخی. معروف ناپدید سها بود بر فلک من بر زمین کنون بمثال سها شدم. ناصرخسرو. ظاهر آن آفتاب کز نورش آفتاب فلک سها باشد. مسعودسعد. آنگاه قدر او بشناسند با یقین کآید شب و پدید شود بر فلک سها. سنایی. چنان به نور دو چشمم رسید نقصانی که جز سها ننماید مه منیر مرا. سوزنی. چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب. حسن متکلم. خورشید را بر پسر مریم است جا جای سها بود به بر نعش و دخترش. خاقانی. میکرد سها ز همنشینان نقادی چشم تیزبینان. نظامی. این برون از آفتاب و از سهاست وآن درون از عکس انوار علاست. مولوی. در نعت او زبان فصاحت کجا رسد خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها. سعدی. انوار آفتاب چو پیدا شود زشرق پیدا بود که چند بود رونق سها. سلمان ساوجی
ستارۀ معروف باریک در بنات النعش و آن متصل است با ستارۀ دوم از سه ستارۀ بنات. (غیاث) (آنندراج). ستاره ای است ریزه و بسیار خفی در بنات النعش صغری. (منتهی الارب). ستاره ای است در نهایت خردی نزدیک کوکب دوم و از دوکوکب ذنب دب اکبر و نور چشم را بدان امتحان کنند. (یادداشت بخط مؤلف) : به پهلوی او (عناق) ستارگکی است خرد نام او سها. (التفیهم ابوریحان). تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر. فرخی. معروف ناپدید سها بود بر فلک من بر زمین کنون بمثال سها شدم. ناصرخسرو. ظاهر آن آفتاب کز نورش آفتاب فلک سها باشد. مسعودسعد. آنگاه قدر او بشناسند با یقین کآید شب و پدید شود بر فلک سها. سنایی. چنان به نور دو چشمم رسید نقصانی که جز سها ننماید مه منیر مرا. سوزنی. چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم سماک و سهیل و سها گشت غارب. حسن متکلم. خورشید را بر پسر مریم است جا جای سها بود به بر نعش و دخترش. خاقانی. میکرد سها ز همنشینان نقادی چشم تیزبینان. نظامی. این برون از آفتاب و از سهاست وآن درون از عکس انوار علاست. مولوی. در نعت او زبان فصاحت کجا رسد خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها. سعدی. انوار آفتاب چو پیدا شود زشرق پیدا بود که چند بود رونق سها. سلمان ساوجی
دان اصفهان. قصبه ای جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین. واقع در 30000گزی باختر بوئین. دامنه و معتدل و دارای 2500 سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و نخود و چغندرقند و انگور و بادام سبزی است. شغل مردم آنجا زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است و از طریق بوئین و ابراهیم آباد و تاکستان ماشین میتوان برد. این ده در زلزلۀ تابستان 1341 هجری شمسی بکلی ویران گردید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دان اصفهان. قصبه ای جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین. واقع در 30000گزی باختر بوئین. دامنه و معتدل و دارای 2500 سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و نخود و چغندرقند و انگور و بادام سبزی است. شغل مردم آنجا زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است و از طریق بوئین و ابراهیم آباد و تاکستان ماشین میتوان برد. این ده در زلزلۀ تابستان 1341 هجری شمسی بکلی ویران گردید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)