جدول جو
جدول جو

معنی سفها - جستجوی لغت در جدول جو

سفها
سفیه ها، نادان ها، بی خردها، بی حلم ها، بدخوها، جمع واژۀ سفیه
تصویری از سفها
تصویر سفها
فرهنگ فارسی عمید
سفها
نادان بی اطلاع، ابله احمق کم عقل جمع سفهاء
تصویری از سفها
تصویر سفها
فرهنگ لغت هوشیار
سفها
سفیهان، کم خردان، ابلهان، نادانان
متضاد: عقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سها
تصویر سها
(پسرانه)
ستاره کم نوری در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سفرا
تصویر سفرا
سفیرها، اشخاصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارند، ایلچی ها، اصلاح کنندگان میان دو قوم، میانجی ها، جمع واژۀ سفیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفه
تصویر سفه
سبک عقل شدن، نادانی و بی خردی کردن، بدخویی و نابردباری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سها
تصویر سها
ستاره ای کم نور در دب اصغر، سهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل، دارای 101 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
خاک. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع سفیه. رجوع به سفیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
بلغت ژند و پاژند به معنی دنیا و روزگار است. (برهان) (آنندراج). پهلوی گثیه (گیتی). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سُفْ فَ)
آوندی از برگ خرما مقدار زنبیل، یا آوندی از برگ خرما، یک مشت از پست، موی بند زنان که بدان موی را پیوند کنند، داروی کوفتۀ بیختۀ معجون ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَهْ)
سبکی عقل و نادانی. (غیاث). سبک خردی. ناخردمندی. (زمخشری). سبکی عقل یا بی خردی. ضد حلم و نادانی. (آنندراج) :
او را بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شفا شده ست.
ناصرخسرو.
نه من قرین وجودم سفه بود گفتن
هنوز در عدم است آنکه هم قران من است.
اثیرالدین اخسیکتی.
دور دور از عقل چون در پای او
تا جنون باشد سفه فرمای او.
(مثنوی چ خاور ص 101)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَزْ زُهْ)
بر بیخردی انگیختن نفس خود را یا منسوب به سفاهت کردن، هلاک و تباه گردانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، زود برآمدن خون از زخم سنان و خشک گردیدن. (آنندراج) ، بسیار خوردن شراب را و سیر نشدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باز داشته شدن یا بازماندن، فراموش کردن حصۀ خود را. (آنندراج) ، نادانی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب). سبکی عقل یا بی خردی ضد حلم و نادانی، اسراف نمودن در شراب پس از خوردن آن را به اندازه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَزْ زُ)
غالب آمدن و دشنام. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، در اصطلاح اخلاق سبکی که عارض انسان شود از شادی و غضب و او را وادارد که کاری برخلاف عقل و شرع کند. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
راسن یعنی خارگیاه. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نوعی از خارگیاه. گیاه خاردار. (منتهی الارب) ، غشاء بعد از مشیمه و متصل بدان. (بحر الجواهر) ، خاک گور. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ستارۀ معروف باریک در بنات النعش و آن متصل است با ستارۀ دوم از سه ستارۀ بنات. (غیاث) (آنندراج). ستاره ای است ریزه و بسیار خفی در بنات النعش صغری. (منتهی الارب). ستاره ای است در نهایت خردی نزدیک کوکب دوم و از دوکوکب ذنب دب اکبر و نور چشم را بدان امتحان کنند. (یادداشت بخط مؤلف) : به پهلوی او (عناق) ستارگکی است خرد نام او سها. (التفیهم ابوریحان).
تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل
تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر.
فرخی.
معروف ناپدید سها بود بر فلک
من بر زمین کنون بمثال سها شدم.
ناصرخسرو.
ظاهر آن آفتاب کز نورش
آفتاب فلک سها باشد.
مسعودسعد.
آنگاه قدر او بشناسند با یقین
کآید شب و پدید شود بر فلک سها.
سنایی.
چنان به نور دو چشمم رسید نقصانی
که جز سها ننماید مه منیر مرا.
سوزنی.
چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم
سماک و سهیل و سها گشت غارب.
حسن متکلم.
خورشید را بر پسر مریم است جا
جای سها بود به بر نعش و دخترش.
خاقانی.
میکرد سها ز همنشینان
نقادی چشم تیزبینان.
نظامی.
این برون از آفتاب و از سهاست
وآن درون از عکس انوار علاست.
مولوی.
در نعت او زبان فصاحت کجا رسد
خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها.
سعدی.
انوار آفتاب چو پیدا شود زشرق
پیدا بود که چند بود رونق سها.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
دان اصفهان. قصبه ای جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین. واقع در 30000گزی باختر بوئین. دامنه و معتدل و دارای 2500 سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و نخود و چغندرقند و انگور و بادام سبزی است. شغل مردم آنجا زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است و از طریق بوئین و ابراهیم آباد و تاکستان ماشین میتوان برد. این ده در زلزلۀ تابستان 1341 هجری شمسی بکلی ویران گردید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفه
تصویر سفه
سبکی عقل و نادانی، ناخردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سها
تصویر سها
نخک از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاه
تصویر سفاه
سفیه بودن، نادانی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفرا
تصویر سفرا
جمع سفیر رسولان ایلچیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفعا
تصویر سفعا
سیاه که به سرخی زند، میش سپید با گونه های سیاه، کبوتر زرفیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفهاء
تصویر سفهاء
جمع سفیه، نادانان نادان بی اطلاع، ابله احمق کم عقل جمع سفهاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفه
تصویر سفه
((سَ فَ))
کم خردی
فرهنگ فارسی معین
((سُ))
ستاره ای کوچک و کم نور در صورت فلکی دب اکبر در انتهای ملاقه پهلوی عناق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفرا
تصویر سفرا
((سُ فَ))
جمع سفیر، رسولان، ایلچیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفهاء
تصویر سفهاء
((سُ فَ))
جمع سفیه
فرهنگ فارسی معین
سفیران، سفیرها، نمایندگان سیاسی، ایلچیان، رسولان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نادانی، کم خردی، بلاهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اختر، ستاره، کوکب، نجم
متضاد: مهر، خورشید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتبه بار –دفعه، ایوان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان استرآباد جنوبی گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی