معنی سفهاء - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با سفهاء
سفهاء
- سفهاء
- جمع سفیه، نادانان نادان بی اطلاع، ابله احمق کم عقل جمع سفهاء
فرهنگ لغت هوشیار
سفراء
- سفراء
- جمع سفیر، میانجیان، فرستاد گان، جمع سفیر رسولان ایلچیان
فرهنگ لغت هوشیار
سنهاء
- سنهاء
- شخ زمین خشک و سخت، سال سخت، دو ساله بر درختی که هر دو سال یکبار بر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
افهاء
- افهاء
- خطا کردن رأی کسی و برگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
افهاء
- افهاء
- جَمعِ واژۀ فوه، بمعنی دهان. افواه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ستهاء
- ستهاء
- زن کلان سرین. (منتهی الارب). مؤنث اَسْتَه. رجوع به اَسْتَه شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا