جدول جو
جدول جو

معنی سفساری - جستجوی لغت در جدول جو

سفساری
(سَ)
نام پارچه ای است که برای لباس و روپوش بکار برند. (از دزی ج 1 ص 658)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساسانی
تصویر ساسانی
مربوط به ساسانیان مثلاً سکه های ساسانی، از نوادگان ساسان مثلاً خاندان ساسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشاری
تصویر افشاری
یکی از چهار آواز دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیساری
تصویر نیساری
سپاهی، لشکری، سرباز داوطلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوخاری
تصویر سوخاری
برشته شده، نوعی نان خشک و برشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افطاری
تصویر افطاری
غذایی که روزه دار هنگام افطار می خورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفسار
تصویر سفسار
سمسار، دکان داری که اسباب دست دوم را خرید و فروش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفاری
تصویر سفاری
سپاری، ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد، ساقۀ گندم یا جو، خوشه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
ساق خوشۀ گندم یعنی علفی که بخوشۀ گندم پیوسته است و میان آن مجوف میباشدو آن را به عربی جل ّ خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سمسار که دلال باشد. (برهان) (از آنندراج). سپسار. عربی ’سمسار’. میانجی میان بایع و مشتری. ج، سماسره. (منتهی الارب) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سگبانی. سگداری:
پیش تند استر ناقص چو شکال
شغل سگساری و دستان چکنم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
شهری است در ایتالیا، در جزیره ساردنی، نزدیک به ساحل شمالی آن و مرکز ایالت ساساری است و 51 هزار تن سکنه دارد، تجارت زیتون و شراب و توتون آن مهم است و قصر کهنی از سال 1330 میلادی و کلیسائی از قرن پانزدهم و یک دانشگاه دارد
لغت نامه دهخدا
پالی زبان بودا پرهون زیست آرش درست این واژه (سرگردانی همیشگی) است بندی گشتن در زنجیره ای از زندگی های پی در پی و رویا رویی با رنج
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تها بگفتار اکتفا کند حراف مقابل کرداری: گویی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
نفسانی در فارسی روانی منسوب به نفس مربوط به نفس: پس جنباننده این جسم نخستین عقلی نبود و نه طبعی بلکه نفسانی بود. یا کیفیات نفسانی. حالاتی که در نفس انسانی جریان می یابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیساری
تصویر نیساری
لشکری، سرباز داوطلب
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای پرنده شکاری دور پرواز که جثه اش به اندازه سه برابر یک کبوتر است و دارای چشمی بسیار دوربین است و اوجش نیز بسیار است. پرهای بدنش سفید و خال هایش سیاه رنگند سیسالک شیشلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیگاری
تصویر سیگاری
منسوب به سیگار، سیگار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوخاری
تصویر سوخاری
نوعی نان شیرینی خشک و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آوازهای ایرانی مغموم و دردناک از متعلقات شور ولی گام آن به سه گاه نزدیکتر از شور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفسافه
تصویر سفسافه
فرود باد بادی که روی زمین بوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگداری
تصویر سگداری
سگبانی، یوزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمساری
تصویر سمساری
سپساری داستاری عمل و شغل سمسار، دکان سمسار
فرهنگ لغت هوشیار
روزه گشا: خوراکی که به هنگام روزه گشایی خورده می شود طعام و خوراکی که بهنگام افطار خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکساری
تصویر سبکساری
حالت و کیفیت سبکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسانی
تصویر ساسانی
منسوب به ساسان از خانواده ساسان
فرهنگ لغت هوشیار
میانجی بایع و مشتری آنکه اجناس مختلف مردم را به فروش رساند دلال، جمع سماسره سماسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاری
تصویر سفاری
((س))
سپاری، ساق خوشه گندم، جل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمساری
تصویر سمساری
دلالی، واسطه گری، دکان سمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افطاری
تصویر افطاری
طعام و خوراکی که به هنگام افطار خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
حکومت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساستاری
تصویر ساستاری
سیاست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گفتاری
تصویر گفتاری
محاوره ای
فرهنگ واژه فارسی سره