جدول جو
جدول جو

معنی سفجه - جستجوی لغت در جدول جو

سفجه
(سَ جَ / جِ)
خربزۀ خام بود وبعضی سبز و کاله خوانند. (صحاح الفرس) :
چون سیم سفجه شاخ درختان جویبار
چون زر خفجه برگ درختان بوستان.
معزی.
در پالیز تفحص کردم سفجه مژنگی یافتم زود بحضرت ایشان بمسکنت و نیاز بردم. (از انیس الطالبین ص 48)
لغت نامه دهخدا
سفجه
خربزه نارس، شراب مثلث
تصویری از سفجه
تصویر سفجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنجه
تصویر سنجه
(پسرانه)
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سفره
تصویر سفره
تکه ای مربع یا مستطیل از جنس پارچه یا پلاستیک که روی میز یا زمین می گسترانند و خوردنی ها را در آن می چینند، خوان، توشه دان مسافر، طعام و توشه
سفرۀ رنگین: کنایه از سفره ای که بر آن غذاهای گوناگون باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
سمج، سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفچه
تصویر سفچه
مؤنث واژۀ سفچ، خربزه که هنوز نرسیده و درشت نشده باشد، خربزۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفته
تصویر سفته
سوراخ شده، بیشتر دربارۀ مروارید و لعل و امثال آن ها می گویند
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال ولیکن چو او بر سر گنج باشد / چنین سفته ها خوار و آسان فرستد (انوری - مجمع الفرس - سفته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفله
تصویر سفله
پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان، بی خرد، بی حلم، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح بازرگانی ورقه چاپ شده که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آنرا مینویسد و به بستانکار میدهد، و آنست که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر باز دهد
فرهنگ لغت هوشیار
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای چهار گوش که در زیر بغل جامه دوزند بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاه
تصویر سفاه
سفیه بودن، نادانی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفتجه
تصویر سفتجه
پارسی تازی گشته سفته بازی داد و ستد با سفته، سفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره
تصویر سفره
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجفه
تصویر سجفه
تسویی از شب (تسو ساعت) پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفجه
تصویر اسفجه
اسفنج، ابر مرده، ابر کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجه
تصویر ساجه
از ریشه پارسی یک ساگ یک درخت ساگ، پلمه کهبد (لوح صراف)
فرهنگ لغت هوشیار
چشم زخم، نشان دیو و پری، بر گردید گی گونه یک دانه کبست، سیاهی که به سرخ زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفجه
تصویر خفجه
گردو سرخ رنگ دارد عوسج ولیک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاماکچه پیراهنی بی آستین که زنان در خانه پوشند، گلیم سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آبست قرار میدهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
نادان و کم عقل، بیخرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمجه
تصویر سمجه
زشت ناپسند، بیشرم بیحیا، جمع سماج سمجاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفله
تصویر سفله
فرومایه، مردم ناکس، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفکه
تصویر سفکه
پگاهانه آنچه در پگاه خورند ناشتاشکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
((سَ جَ یا جِ))
سنگی برای وزن کردن اشیاء
فرهنگ فارسی معین
((سَ جَ یا جِ))
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفیه
تصویر سفیه
((سَ))
نادان، احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفله
تصویر سفله
((س یا سُ))
پست، فرومایه، بدسرشت، جمع سفلگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفره
تصویر سفره
((سُ رِ))
پارچه ای که هنگام غذا خوردن، خوردنی ها را روی آن می چینند
سفره ابوالفضل: سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع) شده است
سفره عقد: سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و شمعدان می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفته
تصویر سفته
((سُ تَ))
سوراخ کرده، کنایه از سخن تازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
معیار، مقیاس
فرهنگ واژه فارسی سره