- سغن
- خوراک بد
معنی سغن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خطاب، حرف، کلام
طور، حالت، شبیه
گوش کردن، پذیرفتن، آزمندی، گراییدن، شاد زیستی
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا و افریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسط القامه است و بسیار متهور و چابک و تند و حمله و قوی و خونخوار است دم وی دو شاخ است. او همه پستانداران کوچک مخصوصا جوندگان را شکار میکند موش گیر غلیواج پرآذران خاد جنگلاهی چنگلاهی جنگلاجی کور کور
روپوشه روپوشه نازک
عادت، روش، عرض لشکر و از سپاه بازدید کردن و بمعنی نظیر و مانند هم میباشد
مردی که از بینی سخن گوید
پرداخت چوب، شکستن سنگ، گروه انبوه، پناه پناهجای سر پناه پناهگاه
پسوندیست که به آخر ریشه دستوری پیوندد و مصدر سازد: گری ستن گس ستن پیو ستن
زندان
کلام، گفتار
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
گای، آورد و برد بی آب دادن، به ناز پروردن برده را، آزار رسانیدن بهزی آن که در آسایش و فراخی زندگی کند، خشمناک که در سوز و گداز باشد
خرد اندام دست و پا کوچولو، بد خوی، ناآرام، بد خوار بد خوراک، نزار ترنجیده پوست
این واژه ای پارسی را به نادرست سقز می نویسند سغز (غندرون در گویش سپاهانی و آدامس درگویش تهرانی)، سغز شهری است در کردستان
خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را چون تیراندازد
باران نرم نرمه باران
گرسنگی شور آرزو
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
ساکن شدن
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
فربهی، چاقی
جمع سنت، راه و روش، طرز و طور و طریقت و سبیل، راه روشن
طرف و جانب و سوی مدح و ثنا
سو، سوی، طرف، جانب، کنار، برای مثال گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد / نه ز بند زمانه بیرون شد (سنائی - ۱۸۷)
فربه شدن، چاق شدن، فربهی، چاقی
سرمای سخت، سجام، سجد، شجد، شجام
سفینه ها، کشتی ها، جمع واژۀ سفینه
آرمیدن، جای گرفتن در خانه، ساکن شدن، آنچه به آن انس گیرند و آرامش پیدا کنند، آرامش
رسم، عادت، طرز، روش، مثل، طور مثلاً به سان، برسان، چه سان، یک سان، دیگرسان، بدان سان، ازاین سان جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان زغن (رودکی - ۵۰۵) ، نه همه سال کار هموار است / نه به هر وقت حال یک سان است (مسعودسعد - ۷۱)
بیشتر به صورت ترکیب با حرف یا کلمۀ دیگر از قبیل به، بر، چه، یک، دیگر، بدان (به آن)، بدین (به این)، زین (از این) استعمال می شود،
مثل، مانند، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً آب سان، آینه سان، پیل سان، دیوسان، ذره سان، شیشه سان، قندیل سان، آب صفت هر چه شنیدی بشوی / آینه سان هرچه ببینی مگوی (نظامی۱ - ۸۸)
مقابل رژه، در امور نظامی بازدید فرمانده یا مقام بلندپایه از نظامیانی که در حالت خبردار در صفوف منظم ایستاده اند
جا، مکان مثلاً گورسان،برای مثال بسا شارسان گشت بیمارسان / بسا گلستان نیز شد خارسان (فردوسی۴ - ۵۵۴)
حصه، بهره، پاره
سان سان: حصه حصه، پاره پاره
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
سان دیدن: در امور نظامی بازدید کردن فرمانده در حال عبور (سواره یا پیاده) از سربازانی که به صف ایستاده باشند
بیشتر به صورت ترکیب با حرف یا کلمۀ دیگر از قبیل به، بر، چه، یک، دیگر، بدان (به آن)، بدین (به این)، زین (از این) استعمال می شود،
مثل، مانند، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً آب سان، آینه سان، پیل سان، دیوسان، ذره سان، شیشه سان، قندیل سان،
مقابل رژه، در امور نظامی بازدید فرمانده یا مقام بلندپایه از نظامیانی که در حالت خبردار در صفوف منظم ایستاده اند
جا، مکان مثلاً گورسان،
حصه، بهره، پاره
سان سان: حصه حصه، پاره پاره
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
سان دیدن: در امور نظامی بازدید کردن فرمانده در حال عبور (سواره یا پیاده) از سربازانی که به صف ایستاده باشند
آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار
سخن پهلودار: کنایه از حرف گوشه دار و نیش دار، حرف کنایه آمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد
سخن راندن: کنایه از سخن گفتن، نطق کردن
سخن گفتن: حرف زدن، گفتگو کردن
سخن سرد: کنایه از سخن بی مزه، ناگوار و ناخوش
سخن پهلودار: کنایه از حرف گوشه دار و نیش دار، حرف کنایه آمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد
سخن راندن: کنایه از سخن گفتن، نطق کردن
سخن گفتن: حرف زدن، گفتگو کردن
سخن سرد: کنایه از سخن بی مزه، ناگوار و ناخوش
پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
پوست ستبر مانند پوست نهنگ که بر قبضۀ شمشیر بچسبانند، تیشه یا سوهان که با آن چیزی را بتراشند