از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغان، چغنه، برای مثال مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشۀ چغانه کند (ابن یمین - ۳۸۳)
از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چَغان، چَغَنه، برای مِثال مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشۀ چغانه کند (ابن یمین - ۳۸۳)
مخفف آستانه است. (آنندراج). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. (برهان). اسفل در و آن را آستانه گویند. (شرفنامۀ منیری). آستانه. (اوبهی) :اسکبه الباب، ستانۀ در. (منتهی الارب) : گر ازسوختن رست خواهی همی شو به آموختن سر بنه بر ستانه. ناصرخسرو. مرگ ستانه ست در سرای سپنجی بگذری آخر تو زین بلند ستانه. ناصرخسرو. قبلۀفاضلان ستانۀ اوست سرمۀ عقل گرد خانه اوست. سنایی. از غایت آزادگی و فر و بزرگیت گشتند غلامان ستانۀ درت احرار. سنایی. آن سرافرازکه کس هیچ سرافرازی را نستزد تا که ستانه ش را بالین نکند. سوزنی. سرای خود را کردم ستانۀ زرین بسقف خانه بدر بر ندیده کهگل و ویم. سوزنی. شمس رخشان کشور آرایست تا نبوسد ستانۀ درتو. سوزنی. افلاک را ز پایۀ اقبال تو ندیم و اشراف را ستانۀ والای تو مآب. انوری. شعاع نیک بسیط است و چشم شب پره تنگ ستانه سخت بلند است و پای مور قصیر. اثیر اخسیکتی. جانم ستانۀ تو رها چون کند چو دیو کو خرمن بهشت بنکبا برافکند. خاقانی. رجوع به آستان و آستانه شود
مخفف آستانه است. (آنندراج). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. (برهان). اسفل در و آن را آستانه گویند. (شرفنامۀ منیری). آستانه. (اوبهی) :اسکبه الباب، ستانۀ در. (منتهی الارب) : گر ازسوختن رست خواهی همی شو به آموختن سر بنه بر ستانه. ناصرخسرو. مرگ ستانه ست در سرای سپنجی بگذری آخر تو زین بلند ستانه. ناصرخسرو. قبلۀفاضلان ستانۀ اوست سرمۀ عقل گرد خانه اوست. سنایی. از غایت آزادگی و فر و بزرگیت گشتند غلامان ستانۀ درت احرار. سنایی. آن سرافرازکه کس هیچ سرافرازی را نستزد تا که ستانه ش را بالین نکند. سوزنی. سرای خود را کردم ستانۀ زرین بسقف خانه بدر بر ندیده کهگل و ویم. سوزنی. شمس رخشان کشور آرایست تا نبوسد ستانۀ درتو. سوزنی. افلاک را ز پایۀ اقبال تو ندیم و اشراف را ستانۀ والای تو مآب. انوری. شعاع نیک بسیط است و چشم شب پره تنگ ستانه سخت بلند است و پای مور قصیر. اثیر اخسیکتی. جانم ستانۀ تو رها چون کند چو دیو کو خرمن بهشت بنکبا برافکند. خاقانی. رجوع به آستان و آستانه شود
نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (برهان). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس). سازی باشد منسوب به اهل چغان. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سازی است که بهندیش ’سرمندل’ گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشتۀ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند. (غیاث). سازی است. (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه، قسمی آلت موسیقی. صغانه. ونخ. معزف و معزفه. (منتهی الارب) : زاد همی ساز و شغل خویش همی پز چند پزی شغل نای و شغل چغانه. کسائی. وقتی که چون سرود سرایی بباغ یا در چمن چغانه نهی برکنار. فرخی. بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه. منوچهری. زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم. منوچهری. بهنگام آموختن فتنه بودی تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه. ناصرخسرو. دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار. خاقانی. چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ. سپاهانی (از شرفنامه). این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است. مولوی. دامن مرد کاهلی چو گرفت گله از گردش زمانه کند مطرب از کار چون فروماند چشم بر گوشۀ چغانه کند. ابن یمین. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید. حافظ. ، چوبی شبیه به مشتۀ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان) (جهانگیری) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چغان. چکاو: مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی. وفائی. و رجوع به چغان و چکاو شود، نام پرده و نغمه ای است از موسیقی. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی: مطرب عشق میزند هردم چنگ در پردۀ چغانۀ دل. مجیر بیلقانی (از انجمن آرا). ، قصیدۀ شعر را نیز گویند. (برهان). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه. قصیده. نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض. و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود، نام گیاه آبی. (ناظم الاطباء)
نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (برهان). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس). سازی باشد منسوب به اهل چغان. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سازی است که بهندیش ’سرمندل’ گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشتۀ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند. (غیاث). سازی است. (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه، قسمی آلت موسیقی. صَغانَه. وَنَخ. مِعزَف و مِعزَفَه. (منتهی الارب) : زاد همی ساز و شغل خویش همی پز چند پزی شغل نای و شغل چغانه. کسائی. وقتی که چون سرود سرایی بباغ یا در چمن چغانه نهی برکنار. فرخی. بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه. منوچهری. زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم. منوچهری. بهنگام آموختن فتنه بودی تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه. ناصرخسرو. دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار. خاقانی. چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ. سپاهانی (از شرفنامه). این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است. مولوی. دامن مرد کاهلی چو گرفت گله از گردش زمانه کند مطرب از کار چون فروماند چشم بر گوشۀ چغانه کند. ابن یمین. سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغانه. حافظ. بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید. حافظ. ، چوبی شبیه به مشتۀ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان) (جهانگیری) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چغان. چکاو: مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی. وفائی. و رجوع به چغان و چکاو شود، نام پرده و نغمه ای است از موسیقی. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی: مطرب عشق میزند هردم چنگ در پردۀ چغانۀ دل. مجیر بیلقانی (از انجمن آرا). ، قصیدۀ شعر را نیز گویند. (برهان). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه. قصیده. نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض. و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود، نام گیاه آبی. (ناظم الاطباء)
نوعی از باج که ازرعایا سر هر فرد گیرند. آنچه علاوه از باج و خراج ازرعیت گیرند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبایتی که ازهر تن مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند: گرفته ز آب و رنگی عاشقانه ز گل گوشی و از بلبل سرانه. محسن تأثیر (از آنندراج). ، نوعی از باج است که سر هر حیوان بگیرند و هنگام حساب سرانه چون مردم شمار کنند آن را سرشماری گویند. (آنندراج) ، فاضل که در تاخت زدن دو چیز با یکدیگر پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
نوعی از باج که ازرعایا سر هر فرد گیرند. آنچه علاوه از باج و خراج ازرعیت گیرند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبایتی که ازهر تن مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند: گرفته ز آب و رنگی عاشقانه ز گل گوشی و از بلبل سرانه. محسن تأثیر (از آنندراج). ، نوعی از باج است که سر هر حیوان بگیرند و هنگام حساب سرانه چون مردم شمار کنند آن را سرشماری گویند. (آنندراج) ، فاضل که در تاخت زدن دو چیز با یکدیگر پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد، آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد، چوبی شبیه بمشته حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان، پرده و نغمه ایست از موسیقی
آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد، آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد، چوبی شبیه بمشته حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان، پرده و نغمه ایست از موسیقی