- سغ
- پوشش و سقف خانه و گنبد و امثال آن
معنی سغ - جستجوی لغت در جدول جو
- سغ
- سوراخ
- سغ
- شاخ گاو
- سغ ((سَ))
- سقف، سقف خانه، گنبد
- سغ
- شاخ گاو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرسنگی، گرسنگی و درماند گی
خوراک بد
گای، آورد و برد بی آب دادن، به ناز پروردن برده را، آزار رسانیدن بهزی آن که در آسایش و فراخی زندگی کند، خشمناک که در سوز و گداز باشد
خرد اندام دست و پا کوچولو، بد خوی، ناآرام، بد خوار بد خوراک، نزار ترنجیده پوست
جنباندن برای برکندن، خیس کردن سر را با آب یا روغن، نهان کردن زنان در خاک، چرب کردن خوراک را
این واژه ای پارسی را به نادرست سقز می نویسند سغز (غندرون در گویش سپاهانی و آدامس درگویش تهرانی)، سغز شهری است در کردستان
کفل اسب و دیگر چارپایان
ترکی کوزه کوزه لوله دار، نوشیانه پیاله ترکی کوزه کوزه لوله دار
خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را چون تیراندازد
منسوب به سغد از مردم سغد، زبان مردم سغد
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
باران نرم نرمه باران
یونانی تازی گشته سکبینه سکبینج پرزیکه از گیاهان دارویی یونانی تازی گشته پرزیکه از گیاهان دارویی صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
مونث سغبان گرسنه زن
فریب، مسخره
بسیار شدن جراحت
یونانی سرخش گیلدارو از گیاهان دارویی
گرسنه مرد
گرسنگی شور آرزو
گرسنگی، ماند گی
آنکه نفرین او درگیرد
خانۀ زیرزمینی، سرداب
مربوط به سغد، از مردم سغد، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که اکنون تقریباً از میان رفته است، برای مثال بریشم نواز آن سغدی سرود / به گردون برآورده آواز رود (نظامی۵ - ۹۵۱)
کوزۀ لوله دار سفالی یا چینی، کوزۀ شراب، برای مثال ای ساقی شور و شر، هین عیش بگیر از سر / پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را (مولوی - ۱۰۲)
فریب خورده و بازی داده شده، فریفته، مسخره، برای مثال تن خویشتن سغبه دونان کنند / ز دشمن تحمل زبونان کنند (سعدی۱ - ۱۳۱)
پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، چسته، زرغب
سختو، نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند،