- سعیر
- آتش افروخته و سوزان، دوزخ
معنی سعیر - جستجوی لغت در جدول جو
- سعیر
- آتش افروخته، زبانۀ آتش
- سعیر ((سَ))
- آتش افروخته، زبانه آتش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نرخ نهادن، آتش افروختن
نرخ گذاشتن، بها و ارزش چیزی را معین کردن، برای جنسی نرخ تعیین کردن
شتر
دیگر
سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر سایر هفت نفر، جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: (السائر الباقی)
بیمار شکم، بزرگ شکم اسپ
پوشیده، مستور سیر، 61 مثقال
یار و دوست خالص
گیاه، سرچشمه مخفف سه دیر ساختمانی که نعمان بن منذر برای بهرام گور ساخته بود
گرمی از آتش، گرسنگی سختی گرسنگی، بدی تباهی، سوزش تشنگی، گرمای شب، دیوانگی
تخت پادشاه
میانجی، سفراء جمع
گندم دیوانه گندم هیچکاره
درد لردمی، بوی تند، روغن گربگو (بان)، روغن سپندان، بوی سپندان
نیکبخت، با سعادت، خجسته
پودینه کوهی آویشن از گیاهان اوشه مرزه گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و به عرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر
چاه پر آب
هماره مست
زمانه و روزگار
جو، نام غله معروف است
مستور، پوشیده، برای مثال ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران روی بند (مولوی - ۱۳۱) ، عفیف، پاک دامن، پارسا
افسانه گو در شب، مصاحب شب، کنایه از دهر، روزگار
جو۱ jo [w]، شعیره، واحد ملک، معادل یک شانزدهم دانگ
باقی چیزی، باقی مردم، دیگر، سیر کننده، رونده، جاری، روان، کنایه از داستان شده و مشهور میان مردم، همه، جمیع
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، کالونی
مقیاس گیرنده، عیارگر، کسی که عیار پول را بسنجد، نکوهش کننده، عیب گو
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند