جدول جو
جدول جو

معنی تسعیر

تسعیر((تَ))
نرخ گذاشتن برای چیزی، بها تعیین کردن، تبدیل ارز
تصویری از تسعیر
تصویر تسعیر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تسعیر

تسعیر

تسعیر
نرخ گذاشتن، بها و ارزش چیزی را معین کردن، برای جنسی نرخ تعیین کردن
تسعیر
فرهنگ فارسی عمید

تسعیر

تسعیر
فارسیان بمعنی نرخ استعمال کنند. (آنندراج). نرخ. (ناظم الاطباء) :
بازگشت و گفت هفتم از رجب
گفت در ری چیست تسعیر ای عجب.
مولوی.
... چند از مال دیوان که تسعیر اندک داشت به بهای گران به بقالان به طرح داده بود. (مجالس سعدی).
گر ز باران می شود تسعیر نازل از چه رو
شد ز اشکم حسن گندمگون جانان قیمتی.
(از آنندراج).
، تقویم و تعیین نرخ و ارزش و بهاء و قیمت. (ناظم الاطباء). قیمت نهادن و نرخ معین کردن. (فرهنگ نظام) : هر ماه قیمت آن از قرار تسعیر صاحب نسق و محتسب الممالک و ریش سفیدان صنف که بمهر ناظر رسد ابتیاع شود. (تذکرهالملوک چ 2 ص 31) و رجوع به همین کتاب ص 47 و 50 شود، خراج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

تسعیر

تسعیر
نرخ نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قرار دادن نرخ برای چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آتش نیک افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش افروختن. (دهار) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برافروختن آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برانگیختن حرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برانگیختن جنگ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، متفق شدن گروه بر نرخی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تعمیم یافتن شر در قومی. (از متن اللغه) : سعرالقوم شراً، عمهم به. قال الجوهری: و لایقال اسعرهم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

تسعیر

تسعیر
نرخ بندی، نرخ گزاری، تبدیل ارز، قیمت گزاری، تعیین بها کردن، قیمت گذاشتن، نرخ گذاشتن، ارزیابی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد