جدول جو
جدول جو

معنی سعیده - جستجوی لغت در جدول جو

سعیده
(دخترانه)
مؤنث سعید، خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
تصویری از سعیده
تصویر سعیده
فرهنگ نامهای ایرانی
سعیده
مونث سعید نیکبخت، خانه ای بوده مر تازیان را که هنج (حج) آن می کرده اند، از نام های تازی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپیده
تصویر سپیده
(دخترانه)
سحرگاه، سپیدی چشم، روشنی کم رنگ آسمان قبل از طلوع افتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعید
تصویر سعید
(پسرانه)
زندگی و داروندار سمیرا، خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
مادۀ لزج و بی رنگ که میان تخم مرغ در اطراف زرده جا دارد و با پخته شدن تخم مرغ سفت و سفید رنگ می شود، سپیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیده
تصویر سپیده
سفیدی و روشنایی صبح، در علم زیست شناسی سفیده،
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، باروق، سپیداج، اسفیداج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سزیده
تصویر سزیده
سزاوار، شایسته
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 27هزارگزی شمال خاوری اهواز و 8هزارگزی خاور راه آهن اهواز به تهران. هوای آن گرم و دارای 160 تن سکنه است. آب آن از گرم چاه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو میباشد. ساکنان از طایفۀ مراونه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِدَ / دِ)
لایق و سزاوار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. دارای 304 تن سکنه و آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، ارزن، زیره و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
نیک بختی. خلاف شقاوت و نیک بخت شدن. (آنندراج). نیک بختی. (مهذب الاسماء). نیک بخت شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). فرخندگی. خجستگی. همایونی. رجوع به سعادت شود، در اصطلاح صوفیه خواندن ازلی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 150 تن سکنه. آب آن از کارون و محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ دی یَ)
دهی از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول. کنار راه آهن اهواز به تهران. دارای 500 تن سکنه و آب آن از رودخانه کرخه است. محصول آن غلات، برنج و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ / دِ)
اسفیداج. آن خاکستر سرب و نیز ارزیز باشد که در طب بکار است. (از بحر الجواهر) ، سپیدۀ تخم. مقابل زردۀ تخم مرغ، روشنایی صبح. فجر. سپیدۀ صبح:
سفیده چو پیدا شد از چرخ پیر
چو سیماب شد روی دریای قیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
مبارک و نیک اختری، خلاف نحوست. (آنندراج). مبارکی و نیک بختی. خلاف نحوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود. این اشعار از اوست:
کس نیست که خارم ز دل ریش برآرد
این خار مگر آتشی از خویش برآرد.
ایضاً:
هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان
بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم.
(آتشکدۀ آذر ص 267)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ دَ / دِ)
مرکّب از: سپید + ه، پسوند صفت ساز، در پهلوی ’سپتک’. گلی است. ’خسرو کواتان بند 87’ (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گیاهی است شبیه نی بوریا. (یادداشت مؤلف) ، پهنای روشنی صبح صادق. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
چنین تا سپیده بر آمد ز جای
تبیره بر آمد ز پرده سرای.
فردوسی.
سپیده چو از جای خود بر دمید
میان شب و تیره اندرخمید.
فردوسی.
چو آهیخت بر چنگ شب روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.
اسدی.
سپیده چو برزد سر از باختر
سیاهی بخاور فرو برد سر.
نظامی.
خروس کنگرۀ عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپید شد پیدا.
خاقانی.
- سپیدۀ بام، سپیدۀ صبح:
درست گفتی کز عارضش برآمده بود
گه فرو شدن تیره شب سپیدۀ بام.
فرخی.
بدین طرب همه شب دوش تا سپیدۀ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.
فرخی.
- سپیدۀ تخم مرغ (خایه) ، سپیده که در تخم مرغ بود:
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 85)،
مصون از آفات دهر بوقلمون چون زردۀ خایه در سپیده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54)،
- سپیدۀ صادق، دم صبح:
صدر جهان جهان همه تاریک شب شده است
از بهر ما سپیدۀ صادق همی دمی.
رودکی.
- سپیدۀ صبح، کنایه از سپیدی که پیش از طلوع آفتاب پدیدار شود. (آنندراج) :
آنگاه سرخی برود و آن سپیدی بر پهنا بماند که برای سپیدۀ صبح است. (التفهیم ص 67 و 68)،
چون شاه جهان بر اوبرآمد گویی
خورشید شد از سپیدۀ صبح بلند.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)،
، سفیدآبی که زنان بر روی مالند و آن اقسام می باشد. بهترین آن آن است که شاخ گوزن را بسوزانند تا سفید شود و بکوبند و بپزند و ماست خمیر کنند و خشک سازند. بعد از آن بسایند و بر روی مالند. (برهان) (آنندراج) : اسفیداج، سفیدآب، سپیدۀ زنان. (زمخشری)، غمنه، غالیه و روی شویه که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب)، اسفیداج، سپیده. معرب آن است و آن خاکستر قلعی است. و اسرب اذاشدد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطف جلاء. (منتهی الارب) :
گفتم که سپیده کرده ای بهر کسی
رنجید نگار از این و بگریست بسی
گفتا که ز شام زلف خود بیزارم
گر بر رخ من سپیده دم زد نفسی.
تاج الدین عمر بن مسعود.
و زنگی شب سپیده در چهره مالید. (سندبادنامه ص 88)، عجوزۀ سیاه که سپیده بر رو مالیده و خود را نوجوان و نغز مینماید. (کتاب المعارف بهاء ولد)، و روی را بسپیده و غازۀ نیاز بیارای. (کتاب المعارف)،
از پی مشاطگیت هر سحر آید فلک
کحل و سپیده بدست آینه در آستین.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جعیده
تصویر جعیده
مریم نخودی کوهی مریم نخودی کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعید
تصویر سعید
نیکبخت، با سعادت، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعیده
تصویر قعیده
همنشین شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوده
تصویر سعوده
مقابل نحوسه همایونی فرخند گی نیک اختری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیدی
تصویر سعیدی
نیکبختی، گونه ای خامه (قلم) منسوب به سعید، نوعی قلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیدیه
تصویر سعیدیه
چادر یمنی، نام روستایی در مسر
فرهنگ لغت هوشیار
ماده پروتیدی لزج آب رنگ حول زرده تخم مرغ که براثر حرارت منعقد و سفید رنگ میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعاده
تصویر سعاده
ارمگان نیک اختری روزبهی شتای اوروازش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیده
تصویر سپیده
پهنای روشنی صبح صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیده
تصویر سیده
گرگ ماده، شیر ماده بانو مونث سید، جمع سیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعده
تصویر سعده
رمده شیرواش از گیاهان (گویش گیلکی) واحد سعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعیده
تصویر بعیده
مونث بعید دور: مسافات بعیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعید
تصویر سعید
((سَ))
سعادتمند، خوشبخت
فرهنگ فارسی معین
((س یا سَ دِ یا دَ))
ماده پروتئیدی لزج آب مانند حول زرده تخم که بر اثر حرارت منع قد و سفید رنگ می شود، اسپیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپیده
تصویر سپیده
((س دِ))
روشنایی کمی که هنگام آغاز صبح در آسمان مشرق پدیدار می شود، سفیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیده
تصویر سیده
((سَ یِّ دَ یا دِ))
مؤنث سید
فرهنگ فارسی معین
سپیده
متضاد: زرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بامدادان، سپیده دم، سحر، سپیده دمان، سحرگاهان، سفیده، شفق، طلیعه، فجر
متضاد: غروب، فلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد