- سعید (پسرانه)
- زندگی و داروندار سمیرا، خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
معنی سعید - جستجوی لغت در جدول جو
- سعید
- نیکبخت، با سعادت، خجسته
- سعید ((سَ))
- سعادتمند، خوشبخت
- سعید
- خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، نیکوبخت، اقبالمند، فرخنده طالع، نکوبخت، سفیدبخت، بلندبخت، شادبخت، بختیار، مستسعد، خجسته فال، بلنداقبال، نیک اختر، خجسته طالع، فرخنده بخت، مقبل، طالع مند، خوش طالع، صاحب اقبال، خجسته، ایمن، فرّخ فال، جوان بخت، صاحب دولت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیکبختی، گونه ای خامه (قلم) منسوب به سعید، نوعی قلم
مونث سعید نیکبخت، خانه ای بوده مر تازیان را که هنج (حج) آن می کرده اند، از نام های تازی برای زنان
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
فرخندگی، خجستگی، سعد (عربی) + ی (فارسی)، لقب شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی
دور
سپید
سفید
سفید
چرکی که از آهن بیرون آرند ریم آهن. مهتر سرور جمع ساده سیائد
چشم زخم رسانیدن
استوار و راست، محکم و درست
درفش کفشدوزی
روشن، هر چیزی که برنگ برف باشد
گندم دیوانه گندم هیچکاره
درد لردمی، بوی تند، روغن گربگو (بان)، روغن سپندان، بوی سپندان
آتش افروخته و سوزان، دوزخ
جمع سعد، همایونان، ناهید، زاوش، تیز، دبیرسپهر، تیر ماه
پارسی تازی گشته سفید آرد سفید
پسر خوانده
سیاهک
خاک روی زمین، قبر، گور
آتش افروخته، زبانۀ آتش
محکم و استوار، راست و درست
خاک، قبر، گور، راه، زمین هموار و بی درخت
از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، کنایه از روشن، کنایه از کسی که پوست سفید دارد، کنایه از فاقد رنگ، نوشته یا نقش مثلاً کاغذ سفید، در موسیقی نتی که از نظر زمانی برابر نصف نت گرد است
حاذق، باتجربه در امور، کسی که کاری را تکرار کند، آنکه درس را برای شاگردان تکرار کند
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد
مبارک شدن، خجسته شدن، نیک بخت شدن، جمع سعد، سعد
دارای احتمال کم مثلاً بعید می دانم دوباره پیدایش شود، دور، با فاصلۀ زیاد
همنشین