جدول جو
جدول جو

معنی سطوع - جستجوی لغت در جدول جو

سطوع
(تَ)
بلند شدن. (غیاث) (آنندراج). بالا رفتن و منتشر کردن. (اقرب الموارد). برآمدن وبلند گردیدن. (منتهی الارب) ، دمیدن بوی و صبح. (المصادر زوزنی) (اقرب الموارد). دمیدن بوی. (دهار) ، برآمدن برق و نور. (اقرب الموارد) ، برخاستن گرد. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
سطوع
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
تصویری از سطوع
تصویر سطوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطوع
تصویر تطوع
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطوت
تصویر سطوت
وقار، ابهت، قهر، غلبه، حمله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
سطح ها، بام ها، روی چیزی ها، در ریاضیات مساحت ها، میزان ها، جمع واژۀ سطح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطور
تصویر سطور
سطرها، خطها، رشته ها، رده ها، جمع واژۀ سطر
فرهنگ فارسی عمید
(رِخْ وَ)
گذشتن وعبور کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قطع النهرقطعاً و قطوعاً، عبره. (اقرب الموارد). رجوع به قطع شود، بریده و سپری شدن و منقطع گشتن، یا کم شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قطع ماء الرکیه قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) ، انقطعو ذهب، او قل ّ. (اقرب الموارد)، از سردسیر به گرمسیر رفتن یا برعکس: قطع الطیر قطوعاً و قطاعاً (ق / ق ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه قطوع، ناقه ای که شیرش زود سپری گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برنده:
صحبتی باشد چو شمشیر قطوع
همچو وی در بوستان و در زروع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطع شود، (اصطلاح هندسه) مجموع نقاط حقیقی یا موهومی صفحه ای که مختصاتشان نسبت به دو محور واقع در همان صفحه در معادلۀ درجۀ دوم
+ 2Dx+ cy2 + 2Bxy + Ax2 = (y ،x) F
0 =F + 2Ey
صدق کند، منحنیات درجۀ دوم یا مخروطات نامیده میشوند. (هندسۀ تحلیلی تألیف وحدتی ص 158). این معادله درمورد بیضی (قطع ناقص) ، هذلولی (قطع زاید) ، سهمی (قطع مکافی) و دایره و دو خط متقاطع و بسیاری از حالات دیگر صدق میکند و جمعاً خم های درجۀ دومی را تشکیل میدهند و عبارتند از مقاطع مختلف یک مخروط دوار، و از این جهت آنهارا مقاطع مخروطی مینامند. این مقاطع را با عبارت زیر میتوان تعریف کرد:
1- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی نقاط که نسبت فواصل آنها از نقطه و خط ثابتی (کانون و خط هادی) مقدار ثابتی باشد.
2- هر مقطع مخروطی عبارت است از مکان هندسی مرکزهای دوایری که همواره از نقطۀ ثابتی گذشته و بر دایره یا خط ثابتی (هادی) مماس باشد. رجوع به هندسۀ علمی و عملی تألیف رضا ص 139 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کبوتر بابانگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
هفته. (منتهی الارب). و یقال: طاف بالبیت سبوعاً، یعنی هفت بار. (منتهی الارب). بعضی عرب آن را در ایام و طواف گوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ زَ لَ)
چیزی که فریضه نباشد بکردن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی که نه فریضه باشد و نه سنت، کردن. (زوزنی) (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). عبادتی نه فریضه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). طاعت که نه فریضه بود و نه سنت. (مهذب الاسماء). فرمان بردن و آنچه بر خود لازم نباشد بجا آوردن یعنی مستحبات و نوافل. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه نه فریضه باشد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکلف طاعت. (از اقرب الموارد) : هر ساعت به طاعت مشغول شدی و نافله ای و تطوعی برآوردی. (سندبادنامه ص 191). یکی در مسجد سنجار به تطوع بانگ نماز گفتی. (گلستان).
- صلوه التطوع، نمازنافله. (منتهی الارب). نماز نافله و هر چیز که فریضه نباشد. (ناظم الاطباء).
، توانایی نمودن از خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ)
برضا. بمیل. برغبت: گاو... کمر خدمت بطوع و رغبت ببست. (کلیله و دمنه).
- بطوع و رغبت، بدل و جان. بچشم. برضا و رغبت. بمیل. و رجوع به طوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
فرمانبردارتر و مطیعتر. (ناظم الاطباء). طائعتر: ماخلق شیئاً الا هو اطوع من بنی آدم. (حدیث). ارخصها لحماً و اطوعها اهلاً. (مافروخی در صفت اصفهان).
- امثال:
اطوع من ثواب. رجوع به ثواب شود. و
اطوع من فرس.
اطوع من کلب.
هو اطوع السنان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سلع، به معنی کفیدگی پای، جمع واژۀ سلع، به معنی مثل و مانندو جز آن. اسلاع. (منتهی الارب). رجوع به مسلع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرد و غبار بلندشده و برآمده و بلندگردیده، بوی برآمده و پراکنده شده، صبح دمیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیوع
تصویر سیوع
پخش شدن آب پخش شدن می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
جمع سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطوع
تصویر بطوع
برضا، بمیل، برغبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوع
تصویر سبوع
هفته
فرهنگ لغت هوشیار
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوه
تصویر سطوه
دشنام دادن، لت زدن (کتک زدن)، نیرو مندی، شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطول
تصویر سطول
جمع سطل، دولک ها دولکان ستل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطور
تصویر سطور
جمع سطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوع
تصویر سنوع
خوب و نیکو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطوع
تصویر نطوع
جمع نطع، سفره های چرمی چرمخوانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوع
تصویر مطوع
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوع
تصویر قطوع
پیوند گسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوت
تصویر سطوت
حمله کردن و غلبه یافتن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطاع
تصویر سطاع
فرستون در چادر، گردن، داغ پهلو در اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموع
تصویر سموع
تیرگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوت
تصویر سطوت
((سَ وَ))
حمله کردن، غلبه یافتن، حمله، قهر، غلبه، وقار، ابهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطور
تصویر سطور
((سُ))
جمع سطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطوع
تصویر تطوع
((تَ طَ وُّ))
فرمانبرداری کردن، عمل مستحبی انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطوح
تصویر سطوح
((سُ))
جمع سطح
فرهنگ فارسی معین