- سزیدن
- درخور بودن
معنی سزیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- سزیدن
- سزاوار بودن، درخور بودن، شایسته بودن، جایز بودن،
برای مثال تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همۀ دلبران دهندت باج (حافظ - ۱۰۰۷)
- سزیدن ((س دَ))
- سزاوار بودن، جایز بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وزیدن
آژیدن آجیدن
رنگ کردن، رنگرزی کردن
بنا کردن، پی افکندن
تمام کردن، سپردن
تغییر و تبدیل
روی سینه و شکم خود را بزمین کشیدن
سرمای سخت شدید
پخته شدن، رسیدن (میوه)، پختن
لغزیدن، سرخوردن
سهستن
وزیدن، حرکت کردن باد یا نسیم
لیز خوردن، سر خوردن، لغزیدن
گاز گرفتن، دندان گرفتن، نیش زدن
بیرون کشیدن، بیرون آوردن، برآوردن
حرکت کردن باد یا نسیم، برآمدن باد
رنگ کردن جامه و پارچه، رنگ کردن، رنگرزی کردن، برای مثال به ار در خم می فروشی خزم / چو می جامه ای را به خون می رزم (نظامی۶ - ۱۱۶۶) ، برآن کس که جانش به آهن گزم / بسی جامه ها در سکاهن رزم (نظامی۵ - ۷۹۶)
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آژیدن، آژدن
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان چند چیز یا چند نفر، انتخاب کردن
ساختن، درست کردن، برای مثال تو سازیدی این هفت چرخ روان / ستاده معلق زمین در میان (اسدی - ۱۵۳) ، بنا کردن، ترتیب دادن، آراستن، آماده کردن
انتخاب کردن
مزه کردن چشیدن: بنفشه بر دو زلفت کی گزیدی ک طبر زد با لبانت کی مزیدی ک (ویس ورامین)، مکیدن
بیرون کشیدن
جنبیدن هوا حرکت کردن نسیم و باد: یارب، کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کار ساز من. (حافظ)، روییدن گیاه موی و جز آن بالیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)