جدول جو
جدول جو

معنی سرگزید - جستجوی لغت در جدول جو

سرگزید
(سَ گَ)
سرگزیت است که جزیه و زری باشد که از کفار گیرند. (برهان). سرگزیت. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
سرگزید
پولی که مسلمانان سر شمار از کافران میگرفتند جزیه
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
فرهنگ لغت هوشیار
سرگزید
((~. گَ))
جزیه، باج، سرگزیت
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگزند
تصویر پرگزند
کسی یا چیزی که بسیار آسیب و گزند برساند، پرآسیب، پرزیان، برای مثال گر آری به کف دشمن پرگزند / مکش درزمان بازدارش به بند (اسدی - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
موعد، در بانکداری موعد پرداخت پول سند، دفتر تقویم دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرازیر
تصویر سرازیر
دارای سراشیبی، سرنگون، مقابل سربالا، رو به پایین
سرازیر شدن: در سراشیبی رفتن، رو به پایین رفتن، سرنگون شدن
سرازیر کردن: جاری کردن، سرنگون کردن، واژگون ساختن
فرهنگ فارسی عمید
گاو و گوسفند یا اسب که در قدیم برای پادشاه یا حاکم از گله جدا می کردند و می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگزیت
تصویر سرگزیت
پولی که در قدیم مسلمانان از اهل ذمه می گرفتند، باج و خراج، جزیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگزیدن
تصویر برگزیدن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گُ)
آن باشد که کسان حاکم از هر گلۀ گوسفند و گاوو ایلخی اسب یک گوسفند و یک گاو و یک اسب انتخاب و گزین کرده بگیرند. (برهان) (جهانگیری). عمده از مواشی که برای حاکم انتخاب کنند. (آنندراج) :
اندر آن میدان که راند فوج دشمن چون رمه
تیغ او از گلۀ بدخواه خواهد سرگزین.
ذوالفقار علی شیروانی
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
از: سر + گزیت. سرگزید. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). زری را گویند که سرشمار کفار نموده از ایشان بطریق جزیه بگیرند، چه گزیت بمعنی جزیه باشد، و جزیه معرب آن است. (برهان) (جهانگیری). جزیه. (نصاب). سرانه. (السامی) : اندر تبت ناحیتی از این درویشتر نیست، جای ایشان اندر خیمه هاست و خواستۀ ایشان گوسپند است و تبت خاقان از ایشان سرگزیت ستاند به بدل خراج. (حدود العالم).
خراج قیصر روم است سرگزیت جلم
بهای بندگی دلهرا ابا چیپال.
غضائری رازی (از آنندراج).
این کعبه در عجم عجمش سرگزیت داد
وآن کعبه در عرب عربش سبزه زار کرد.
خاقانی.
و همچون از جهودان سرگزیت ستانند در مدارس از علما زر می خواستند. (راحهالصدور راوندی).
خور سر درسرشتش آورده
سرگزیت از بهشتش آورده.
نظامی.
جفای عشق تو بر عقل من همان مثل است
که سرگزیت به کافر همی دهد غازی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
روز موعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرازیر
تصویر سرازیر
واژگون، رو به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگردی
تصویر سرگردی
درجه و رتبه سر گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربزیر
تصویر سربزیر
با شرم و حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگزند
تصویر پرگزند
پرزیان، پرضرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگزیت
تصویر سرگزیت
باج و خراج، جزیه
فرهنگ لغت هوشیار
انتخاب عمال حاکم از هر گله گوسفند و گاو و ایلخی اسب یک گاو یک گوسفند و یک اسب را و آن رسمی معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
انتخاب شده، منتخب، چشم وچراغ، دست چین، گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
((~. رَ یا رِ))
زمان پرداخت پولی که از بانک به عنوان وام گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرازیر
تصویر سرازیر
((سَ))
رو به پایین، سراشیب، سراشیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرآزاد
تصویر سرآزاد
نجات یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزیدن
تصویر برگزیدن
((بَ گُ دَ))
انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
((~. گُ دِ))
انتخاب شده، ترجیح داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگزین
تصویر سرگزین
((~. گُ))
انتخاب تعدادی دام (گاو، گوسفند، اسب..) توسط عمال حاکم که از گله جدا می کردند و می بردند و آن رسمی معمول بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگزیت
تصویر سرگزیت
((~. گَ))
جزیه، باج، سرگزید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
منتخب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سررسید
تصویر سررسید
موعود، موعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
Choicely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
отборно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
auswahlweise
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
відбірково
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برگزیده
تصویر برگزیده
selektywnie
دیکشنری فارسی به لهستانی