سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدستر، قندس، بیدست، بادستر، سقلاب، هزد، سمور آبی، بیدستر
سَگِ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدَستَر، قُندُس، بیدَست، بادَستَر، سَقلاب، هَزَد، سَمورِ آبی، بیدَستَر
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، استرلاب، سترلاب، صلاب، صرلاب، اصطرلاب، سطرلاب
اُسطُرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، اُستُرلاب، سُتُرلاب، صُلاب، صُرلاب، اُصطُرلاب، سُطُرلاب
رنگی که چرک بر آن کم ظاهر شود، مثل رنگ سبز و ماشی و طوسی. (آنندراج). رنگی که نگذارد چرک ظاهر شود، مثل رنگ سیاه و کبود و مانند اینها. (فرهنگ نظام). رنگی که شوخ و چرک آن دیر مشهود شود. چرتاب. رنگی که غالباً جامۀ اطفال یا کسانیرا که با خاک و گل سر و کار دارند بدان رنگ انتخاب میکنند. رنگی از جامه که چرکنی جامه با آن رنگ دیرتر پیدا و مشهود گردد: روی سیاه پردۀ آلوده دامن است ممنون بخت خویشم ازین رنگ چرکتاب. اثیر (از آنندراج). رجوع به چرتاب و چرک شود
رنگی که چرک بر آن کم ظاهر شود، مثل رنگ سبز و ماشی و طوسی. (آنندراج). رنگی که نگذارد چرک ظاهر شود، مثل رنگ سیاه و کبود و مانند اینها. (فرهنگ نظام). رنگی که شوخ و چرک آن دیر مشهود شود. چرتاب. رنگی که غالباً جامۀ اطفال یا کسانیرا که با خاک و گل سر و کار دارند بدان رنگ انتخاب میکنند. رنگی از جامه که چرکنی جامه با آن رنگ دیرتر پیدا و مشهود گردد: روی سیاه پردۀ آلوده دامن است ممنون بخت خویشم ازین رنگ چرکتاب. اثیر (از آنندراج). رجوع به چرتاب و چرک شود
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت. فردوسی. منجم ببام آمد از نورمی گرفت ارتفاع سطرلابها. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5). نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید. خاقانی. چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم. خاقانی. رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت. فردوسی. منجم ببام آمد از نورمی گرفت ارتفاع سطرلابها. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5). نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید. خاقانی. چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم. خاقانی. رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
دهی از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 162 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و چادر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 162 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و چادر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
آگاه و خبردار. (غیاث). کنایه از واقف و خبردار. (آنندراج). و با بودن و شدن مرکب شود: روز شمار کی شود از خویش سرحساب هر کس خراب بادۀ سرجوش کاکل است. میر معز فطرت (از آنندراج). سرحساب از کار بودن سرنوشت من بس است هست از آیینۀ جوهر خط پیشانیم. محسن تأثیر (از آنندراج)
آگاه و خبردار. (غیاث). کنایه از واقف و خبردار. (آنندراج). و با بودن و شدن مرکب شود: روز شمار کی شود از خویش سرحساب هر کس خراب بادۀ سرجوش کاکل است. میر معز فطرت (از آنندراج). سرحساب از کار بودن سرنوشت من بس است هست از آیینۀ جوهر خط پیشانیم. محسن تأثیر (از آنندراج)