- سرکشور
- رئیس کشور
معنی سرکشور - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوعی گل که زنان بدان گیسوان خود شویند
آخته چی
پر حرارت. یاسری پر شور داشتن، کله ای پر حرارت داشتن، یا نطق پرشور. که حرارت و گرمی داشته باشد که تند و آتشین باشد
داور سوم است که طرفین دعوی مشترکا او را تعیین کنند حکم مشترک
آنکه همسرش پیش از وی فوت کند
رئیس فوج، فرمانده لشکر
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند کله
سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد
فتنه و غوغا، جاروجنجال
مرد جنگلی و دلیر و دارای سلاح، برای مثال چه خوش گفت آن تهیدست سلحشور / جوی زر بهتر از پنجاه من زور (سعدی - ۱۲۵)
اسبی که در طویله از همۀ اسب ها بهتر باشد
افسر ارتش، بالاتر از سرتیپ، فرمانده لشکر
کسی که از طرف دو یا چند تن به داوری انتخاب شود، داور، حکم
جزوۀ کوچک مقوایی یا کاغذی حاوی اطلاعاتی دربارۀ کالا یا موضوعی
سنسکریت سرور جهان بودا، ور جاوند انوشک روان وجودی که هرگز فانی نشود و ارواح کامل را از قید صور ناقص حیوانی رهایی دهد و بمرتبه انسانی رساند
((بُ رُ))
فرهنگ فارسی معین
متن چاپی با تعداد صفحات معمولاً کم که اطلاعاتی درباره ویژگی های کالا یا نمایش یا نمایشگاه و نظایر آن به دست دهد، دفترک (واژه فرهنگستان)، کاتالوگ
сенсационно
sensationell
сенсаційно
sensacyjnie
sensacionalmente
sensazionalmente
sensacionalmente
de manière sensationnelle
sensationeel
อย่างน่าตื่นเต้น
secara sensasional
مدهشًا
सनसनीखेज़ रूप से